بعد از كوبيده شدن در به هم يونگي دست نامجونو گرفت و كمكش كرد بشينه رو كاناپه.
" رابطتون شكرابه؟"
نامجون نفس عميقي كشيد و سرشو به پشتي كاناپه تكيه داد:" بدجور"
" آخرين رابطتون كي بود؟"
نامجون دستاشو رو صورتش كشيد، پوزخند زد :" نميدونم يونگ! يه ماه پيش دوماه پيش. هروقت ميرم سمتش به بهونه خستگي پسم ميزنه اما شبا ميبينمش كه داره پورن نگاه ميكنه!"
يونگي سوت كشيد:" So fucked up man "
" ميدونم"
يونگي چيزي نگفت. در عوض تو سكوت به چكيدن قطره هاي اشك بهترين دوستش خيره شد.
نامجون با بي حالي وسط اشك ريختن گفت:" خستم. كم آوردم. تا زمانيكه حرفي نميزنيم همه چي بينمون عاليه اما به محض اينكه دو كلمه شروع ميكنيم به حرف زدن اخرش ختم ميشه به شيش هفت سال پيش و اينكه سوجين قراره برگرده پيشم"
" حالا كي مياد؟"
" دوماه ديگه تولدشه. ولي نميدونم خودشم ميخواد بياد يا نه؟"
" يني چي؟"
نامجون پوف كشيد و سرشو بين دستاش گرفت:" از همه طرف تحت فشارم يونگي. تو بين حرفامون چندبار ازش پرسيدم دلش ميخواد برگرده !؟ گفت خيلي دلش برام تنگ شده اما اگه برگرده دلش بيشتر برا دوستاش تنگ ميشه. نميدونم..... با يه مشاور صحبت كردم گفت بهتره از اون محيط جداش نكنم چون برا بار دوم ضربه روحي بدي ميخوره"
" پس خودت چي؟"
" ميتونم برم اونجا و ببينمش"
" يورا چيكار ميكنه؟"
" ميره سركار. برخلاف تصورم مادري كردن بلده"
" از اولشم بلد بود فقط لج ميكرد تا راضي شي باهاش بري ايتاليا"
" احمق. ميبيني؛ اين همه بدبختي دارم. كمترين انتظارم از جين اينه كه دركم كنه اما ديوونه شده. هرچي بهش ميگم غلط كردم اون موقع مست بودم... دوسِت دارم. باور نميكنه. شده يه آدم عصبيِ بدبين"
" تقصير تو هم هست. چرا وقتي ميدوني استرس برگشتن سوجينو داره همين حرفا رو بهش نميگي؟ تو هم ديوونه اي"
نامجون اخم كرد:" اون توقع داره در طول روز براي دخترم وقتي نزارم. ازم ميخواد به كل سوجينو از ياد ببرم"
" جين انقدر بي رحم نيست. اون فقط ميترسه دوباره تركش كني"
نامجون از رو كاناپه بلند شد و سمت آشپزخونه رفت.
" سوجو يا چي؟"
" قهوه"
نامحون بطري سوجو رو از يخچال بيرون اورد و از آشپزخونه خارج شد:" پس پاشو براي خودت درست كن"
YOU ARE READING
C'est la Vie
Fanfictionجين ناليد:" كيم فاكينگ نامجون! چطور تونستي خودتو از من محروم كني؟ چطور تونستي منو از خودت محروم كني ؟ من كه هزاربار بهت گفته بودم معتادت شدم. بهت كه گفته بودم لمس دستات و سر خوردنشون رو پوست تنم بهتر از هر مسكن ديگه اي دردامو تسكين ميده. بهت كه گفت...