Part 7

935 144 38
                                    

چند دقيقه بعد صداي سمفوني شماره بيست و يك بتهوون كه داشت از موج راديويي پخش ميشد تو ماشين ميپيچيد.

جين سرشو به شيشه ي ماشين تكيه داده بود و به ابرهاي تيره و سنگين و كه تو ارتفاع كم در حال حركت بودن خيره شده بود.

صداي پدرش تو سرش دائما اكو ميشد.

" گه نزن به زندگيشون احمق"

" ميدوني كه نامجون يه دختر داره نه؟"

شايد براي سيزده دقيقه يا حتي شونزده دقيقه اين جمله ها تو سرش ميچرخيدن.

دوباره بعد از مدتها حس كرد كه چقدر به يكي از همون قرص هاي ارامبخشي كه تمام مدت اقامتش تو فرانسه مصرف ميكرد نياز داره.

چشماشو بست و نفس عميقي كشيد. اونقدر ذهنش به هم ريخته بود كه به هرچيزي كه ميتونست ارومش كنه فكر ميكرد.

يادش اومد تو يكي از پارتي هايي كه مجله ي ووگ فرانسه برگزار كرده بود به پيشنهاد همكارش فرانسوا دو گرم هروئين كشيده بود و براي هشت ساعت و سي و چهار ديقه ي تمام تونسته بود نامجونو فراموش كنه.

از ياداوري اون شب و حس نئشگيش و رخوت و لذتي كه تو وحودش رخنه كرده بود تمايل شديدي به دوباره امتحان كردن اون ماده داشت.

اما اينجا فرانسه نبود كه بشه به راحتي همچين چييزيو پيدا كرد.

بهترين و راحت ترين راه در حال حاضر كشيدن همون سيگار همشگيش بود. چشماشو باز كرد. اونقدر غرق فكر و خيال شده بود كه نفهميد بالاخره دل ابرهاي تيره پاره شده و بارون شروع به باريدن كرد.

جيب شلوار جين ابي نفتيشو گشت اما پاكت سيگارشو پيدا نكرد. به سمت صندلي عقب خم شد تا كولشو برداره كه با نبودش مواجه شد

رو به نامجون غر زد:" كولمو گذاشتي صندوق؟"

اين رفتار هاي جين براي نامجون اصلا عجيب و تازه نبود.

بعد پنج ژانويه جين اوني نبود كه نامجون ميشناخت. تندخو و پرخاشگر شده بود. به سختي ميتونست اعتمادُ تو چشماي جين ببينه. اما اونقدر از برگشتن دوبارشون به هم خوشحال بود كه مدام به خودش ميگفت همه چي زمان ميبره تا مثل قبل بشه.

نامجون به خوبي ميدونست كه بهترين راه براي دووم اوردن مقابل اين بُعد دوست پسرش اينه كه خونسرديشو حفظ كنه هرچند كار سختيه.

تو نود و نه درصد مواقعي كه جين به حد انفجار عصباني ميشه نامحون نهايتا بعد تحمل دو ساعت كنترلشو از دست ميده.

يه بار جين بعد اينكه نامجون به خاطر درس دادن به يكي از دختراي كلاسشون قرارشو باهاش تقريبا فراموش كرده بود و نيم ساعت ديرتر رفت سر قرار سيلي نسبتا محكمي به صورتش زد كه نامجون هم با زدن يه مشت تو شكمش تلافي كرد. و همين دو ضربه باعث شد كه نهايتا گوشه ي لب نامجون پاره بشه و كبودي بزرگي رو گونه ي سمت چپ صورت جين به وجود بياد و براي يه ماه و شونزده روز با هم قهر كنن.

C'est la Vie Onde histórias criam vida. Descubra agora