Part 6

4.1K 726 157
                                    


خبر جدید چی داری؟ مرد با خونسردی پرسید.
+ رفتن به آمریکا رو کنسل کردن، بجاش ۴ تا از اصلی هاشون توی شوی فصلی پایتخت حضور دارن. اون طور که تهیونگ گفت، همشون در حال حاضر توی پایتخت هستن، اما هیون ، همون دختره ، ممکنه اینجارو ترک کنه.
مرد پوزخندی زد و به نور کم جون غروب ، که از پنجره به داخل راه پیدا کرده بود خیره شد: با بازشدن پای تهیونگ به جمعشون همه ی ورق ها سمت ما برمیگرده!
+ درسته آقا.

(جونگکوک)

اولین روزهای پاییز بود و همراه هیون ، توی اتاق کارم بودیم.
+این چه وعضشه جونگکوک؟ قرار نبود با من مشورت کنی؟
هیون همونطور که مثل فرشته ی مرگ بالای سرم ایستاده بود گفت.
- اتفاق خاصی نیوفتاده که...

هیون شروع به قدم زدن کرد و با حرص گفت : تو حق نداشتی جیمینو با تولدش تهدید کنی یکی از دلخوشیاش همون پارتی تولدشه که هرسال انتظارشو میکشه! بعد تو قشنگ دست گذاشتی روی گرفتن مهم ترین دلخوشیش!
باورم نمیشه همچین کاری کرده باشی.
منم از روی صندلی بلند شدمو رو به روش، مقابل پنجره ی بزرگ دفتر ایستادم.

- هیووون داری شلوغش میکنی! یه معذرت خواهی قرار بود بکنه که انجامش داد. الانم که تولدش برقراره!
انگشت اشارشو به پیشونیم فشار داد و گفت : ازین مغزت استفاده میکنی یا آکبنده؟ با این کارات داری جیمینو نسبت به تهیونگ حساس تر میکنی .مگه دکترش نمیگفت تمام کارای جیمین برای جلب توجهه؟ فقط لازمه یکم بیشتر بهش توجه کنی . همین ! اونجوری دیگه کاری به تهیونگم نداره...

لحنش ملتمسانه تر شدو ادامه داد : اگه میذاشت خودم به جای همه بهش توجه میکردم، اما نمیخواد، توجه منو نمیخواد جونگکوک !

و زمانی که پای جیمین وسط باشه، هیون مظلوم ترین و احساساتی ترین آدم جهانه!
اشکاشو با پشت دست پاک کرد و خیلی سریع ا اتاقم خارج شد.

بعد از رفتن هیون، خودمو رو صندلی رها کردم. دستی به شقیقه های دردناکم کشیدم و چشامو برای چند دقیقه روی هم گذاشتم . توی فکر بودم که باید با جیمین چیکار کنم ؟

تقه ای به در خورد و بعد با دیدن موهای پشمکی و صورتی جیمین، فهمیدم خودشه که داره میاد داخل.
+ سلام
کمی صاف تر نشستم و گفتم : سلام پسرِ بابا.
یکم تعجب کرد و بعد با خنده ی کوتاهی گفت : خیلی وقت بود اینطوری صدام نکرده بودی.
- میدونم. چیکار داشتی؟
اومد نزدیک و روی میز کارم نشست ، بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن گفت : اولین فشن شوی پاییزه پنج روز دیگست.
-خب
+ و ما ۱۲ تا مدل داریم.
-خب
+ و همین یک ساعت پیش پای یونجون روی پله ها پیچ خورد و نمیتونه شرکت کنه.
جمله ی آخرشو خیلی با سرعت گفت و بعد نفسشو حبس کرد.
بعد از آنالیز جملش توی ذهنم ، باصدای بلند گفتم : چی؟
+ الان عصبانی ای؟
صدامو آوردم پایین تر : از دست تو نه.
نفسمو با حرص بیرون دادم : خب یکیو به جای یونجون جایگزین کن.
+ ...انگار یادت رفته، همه آماده ی شوی آمریکان ! بجز من و یونگ و هوسوک و نامجون ، بقیه کسایی که مونده بودن همینا بودن.
- یعنی یدونه مدل ذخیره نداری؟
+ مگه فوتباله که بازیکن ذخیره داشته باشم؟؟ چیه میخوای جینو با اون حجم شونه به عنوان مدل جا بزنم؟ یا خودت میای کت واک کنی؟ بهت میادا ، جذابی .
- جیمین الان وقت شوخی نیست...
+ تازه خبر قشنگ ترمم اینه که لباسا طبق سایز مدلا آمادس...نمیتونیم توی این تایم کوتاه لباسارو تعویض کنیم.
دستی به صورتم کشیدم و بعد از کمی فکر گفتم :برو بین مدلای جدید که امسال گرفتیم، ببین لباسا سایز کی میشه . جیمین، مدل آماتور بهت میدم پنج روزه حرفه ای ازت تحویل میگیرم.

Artwork | اَثَرِ هُنَری | CompletedWo Geschichten leben. Entdecke jetzt