(جونگکوک)
+ لباسا...خراب...میشن.
- خب درشون بیار.
روی صندلی نشستمو منتظر بهش نگاه کردم.
+ منظورت چیه؟
با عصبانیت غریدم: گفتم یا درشون بیار یا اگه نمیخوای هم من هیچ اهمیتی نمیدم که اون عکاسی مزخرف بهم بخوره.با تعجب چند قدم نزدیک تر اومد: خیلی خب! چرا اینقدر عصبانی ای.
دستشو کشیدم و روی پاهام نشست، دوباره بوسه ی وحشیانه ای رو شروع کردم.
لب پایینشو محکم گاز گرفتم و صدای نالشو توی دهنم شنیدم.با زحمت خودشو عقب کشید: جونگکوک بهم بگو چیشده؟ چی اذیتت میکنه؟ دیگه اونقدر میشناسمت که بفهمم یه چیزی شده...
نفس عمیقی کشیدم و گونشو با انگشتم نوازش کردم.
- تو خیلی خوشگلی.
خندید و گفت: جواب سوالم این نبود.
- تو فقط مال منی.
+ مطمئن باش همینطوره ولی بازم جوابم این نبود.
- و من از هیونگت بدم میاد.
تهیونگ ابروهاشو بالا انداخت: واقعا؟ از سوجون هیونگ؟ چرااا؟
دوباره اخم کردم. از قبل هم غلیظ تر...
تهیونگ آماده بود تا از هیونگش دفاع کنه و این ناراحت و عصبیم میکرد.- چون فکر میکنه به خاطر اینکه باهات صمیمیه میتونه لمست کنه، شاید خودت متوجه نگاهاش نشی ولی من خیلی خوب اون نگاه و رفتارو میشناسم. اون فکر میکنه چون قبل از من تورو میشناخته میتونه بهت حس مالکیت داشته باشه.
با شیطنت خودشو جلوتر کشید: مگه اشتباه میکنه؟
پوزخند زدم: پس تو ازش دفاع میکنی؟
از روی پاهام بلندش کردم و خودمم بلند شدم.
مچ دستاشو با یه دستم پشت کمرش قفل کردم و روی میز خمِ ش کردم.
+ کوک چیکا...توی حرفش پریدم: خودت انتخاب کن. مشکلمو توی خودت حل میکنی یا با دهن خوشگلت؟
+چییی؟
پوزخند زدم: خب پس با دهنت خوشگلت، انتخاب خوبیه.+18
دستشو ول کردم و فشارمو از روش برداشتم. روی صندلی نشستم. پای چپمو بالا آوردم و با کفش به میز تکیه دادم.
پاهامو راحت تر باز کردم.
_ برای گریم دیر میرسیا. زود باش.
با ترس گفت: من این کارو نمیکنم.
_ ته؟ اینبار بلند شم هیچ اهمیتی به التماسات نمیدما!
از چشماش ناله و نارضایتی میبارید: اینجا آخه؟ جونگکوک لطفا.
_ زودباش بیبی برای خودت سخت ترش نکن.
قدمی جلو اومد و جلوی صندلی زانو زد: من...من قبلا این کارو انجام ندادم.
درسته تهیونگ توی هر حالتی زیبا و پرستیدنی به نظر میرسه اما خوشحال بودم برای اولین بلوجاب همچین موقعیتیو انتخاب کرده بودم که اون از همیشه زیبا تره...قطعا این تصویر یکی از فراموش نشدنی ترین لحظه های عمرم میشد.
_ مطمئنم میدونی باید چیکار کنی.
آب دهنشو با صدا قورت داد و دستای لرزونشو سمت کمربند و دکمه ی شلوارم آورد.
بیشتر ازینکه به پیچش زیر دلم اهمیتی بدم، تک تک حرکات تهیونگو نگاه میکردم که چطور سعی میکنه لرزش خفیف بدنشو پنهان کنه.
اینکه حتی با جدید بودن این اتفاق و استرسی که به خاطرش داشت، دستهای خودش هم همراهیش میکردن.
از برخورد دستش با پوست حساسم، هیسی کشیدم و چشامو روی هم فشار دادم.
چند ثانیه ای طول کشید تا چشماشو ببنده و عضومو توی دهنش ببره، من بی طاقت تر از قبل، دستمو توی موهاش بردمو وقتی که از حالت تهوع میخواست سرشو عقب بکشه، با دستم سرشو ثابت نگه داشتم و موهاشو کشیدم.
_ عقب نکش.
اشک توی چشماش حلقه زده بود و دستای مشت شدشو روی پاهام گذاشته بود، فقط چند ثانیه طول میکشید تا به این احساس عادت کنه و حالت تهوعش رفع شه.
خودش سرشو شروع به حرکت داد و من فقط سعی میکردم صدای ناله های عمیقمو کنترل کنم تا به منشی فضول پشت در نرسه.
_ تو...محشری...ته.
در ادامتداد دیکم زبونشو میچرخوند و دهن داغش لذت غیر قابل وصفی بهم میداد.
از همون بالا به صورتش نگاه کردم، انگار فقط میدونستم که زیباییِ محض این اثر هنری یه روز منو به کشتن میده...
اون از زبونش استفاده میکرد و من بیشتر احساس میکردم روی ابرها شناور شدم.
با چند حرکت دیگه دوباره سرشو نگه داشتم و با ناله ای توی دهنش با فشار خالی شدم.
بعد خودمو ازش بیرون کشیدم و گفتم: قورتش بده بیبی، نمیخوای لباسات کثیف شن و همه بفهمن که داشتی به رئیس بلوجاب میدادی که!
لپ هاش خالی شدن و با صدای گرفته ای جواب داد: ازت متنفرم.
بازوهاشو بالا کشیدم بوسیدمش و بعد به چشمای براق از اشکش نگاه کردم: منم عاشقتم.
و دوباره لبامو به لباش پیوند زدم.
+18 end
ESTÁS LEYENDO
Artwork | اَثَرِ هُنَری | Completed
Fanfic- فقط خواستم بهت ثابت کنم، من توی رابطمون عاشق ترم! و تو ترسوتر ----------------------------------- + جونگکوووووک صدای جیغ های آزاردهنده ی تهیونگ وقتی که روی سکوی وسط سالن، برای اجرای مراسمِ فرقه، بسته شده بود، به گوشمون چنگ مینداخت! +کمکککککک و جون...