2

1.9K 355 19
                                    

بعد از چند روز تهیونگ باید برمیگشت آمریکا. بعد از چند سال اولین باری بود که برگشته بود کره و واقعا احساس خوبی داشت. توی این چند روز تهیونگ هر روز با جیمین و جانگکوک خوش گذرونده بود. وسایلش رو آماده کرد و برای بار آخر به اتاق بچگی‌اش نگاه کرد. از اتاق خارج شد و به باباهاش که منتظر بودند نگاه کرد. سوکجین یونگی رو بغل کرده بود و کمرش رو نوازش میکرد.


_ چیزی نیست...تهیونگ زود بر میگرده پیش ما...ما که هر دوماه می ریم دیدنش...


تهیونگ خودشو به یونگی رسوند.


_ آره آپا....این دفعه زود بر میگردم....دفعه ی بعدی که اومدم چند ماه میمونم....قول میدم....


یونگی خودشو از سوکجین جدا کرد و تهیونگ رو در آغوش گرفت. بعد از چند لحظه از تهیونگ جدا شد و دستهای تهیونگ رو گرفت و مچ دست های تهیونگ ر و به گردن خودش مالید. عطر سیب یونگی با عطر قهوه ی پسرش مخلوط شد و یونگی حس کرد کمی آروم گرفته. تهیونگ سوکجین رو هم بغل کرد و با وسایلش از خونه خارج شد. بیرون خونه جانگکوک و جیمین منتظرش بودند. سوار ماشین شد و به سمت فرودگاه راه افتادند. توی فرودگاه تهیونگ جانگکوک رو بغل کرد و ازش خداحافظی کرد. موهای جیمین رو هم بهم ریخت و جیمین اعتراض کرد. جانگکوک غرزد.


_ هیونگ چند روز دیگه تولدته....اینجا میموندی...


تهیونگ لبخند زد.


_ باید برم.....زود برمیگردم...تا آخر ژانویه باید تو شرکت بمونم...بعد منتقل میشم اینجا ....باید برای برندم تو کره کار کنم...


جانگکوک لباش آویزون کرد.


_ تا آخر ژانویه پنج شش هفته باید صبر کنم....


تهیونگ موهای جانگکوک رو بهم ریخت سرشو آروم به سر جانگکوک زد.


_ حالا انگار خیلی دلت برام تنگ میشه....یادم نرفته چندبار به خاطر دانشگاه اینجا موندی و همراه آپا نیومدی آمریکا دیدنم....


جانگکوک لبخند زد و بالاخره تهیونگ بعد از خداحافظی به سمت اطلاعات رفت تا بلیطشو اوکی کنه .


تو راه رفتن به خونه جیمین که ناراحتی جانگکوک رو حس میکرد سعی کرد بحث رو عوض کنه.


_ دو هفته دیگه امتحانا شروع میشه و چند هفته بعدش دانشگاه تموم میشه. اونوقت باید برای خودم جشن فارغ التحصیلی بگیرم.


جانگکوک با ذوق به جیمین نگاه کرد.


_ راست میگی هیونگ...ما برات جشن میگیریم ... بعدش میتونی بری و طراح رقص اون کمپانی که برات دعوت نامه فرستادن بشی....


جیمین با سر تایید کرد و خوشحال بود که جانگکوک مراقبه اونه .


******

borahaeWhere stories live. Discover now