تمام روزو به این فکر کردم که چه بلایی میتونم سر چانیول بیارم...
ولی هر چی که فکر میکردم بیشتر سردرگم میشدم...
دو هفته از اون اتفاق گذشته ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم که باید چکار کنم....
لعنتی....
خیلی ذهنمو درگیر کرده....
بعضی وقت ها سر کلاس هم باعث میشه که نتونم به توضیحات استاد گوش بدم....
اون همیشه دوشنبه تایم آخر رو زودتر از دانشگاه میره ، بخاطر یه کار خیلی مهم که همیشه عجله
داره....
و دوشنبه بخاطر اینکه زودتر میره بهتر میتونم به توضیحات گوش بدم....
کمی فکر کردم....
صبر کن...
یسسسس....
فهمیدم.....
فهمیدم که چه بلایی میتونم سرش بیارم😈😈😈😈
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
تو فکر فرو رفتم...
عجیبه ...
دو هفته گذشته ولی اون هیچ کاری نکرده...
به این زودی از بازی خسته شده؟....
اون بیون خیلی عجیبه ...
چرا اولین بار اونجوری نگام میکرد؟.....
ولش.....
امروز یکی از روز های خیلی خیلی مهم منه ....
امروز دوشنبست و من تو شرکت یه جلسه خیلی مهم دارمو باید مثل همیشه تایم آخرو زودتر برم....
ابن کار خیلی برام ارزشمنده چون خیلی صبر کردم تا بابا اجازه بده که تو یه شرکت سهامی کار کنم ....
این یکی از آرزو هام از بچگی بود....
بیشترین دلیل علاقه من به این کار بخاطر اینه که میخواستم خودم هزینه دانشگاه رو بدست بیارم و
پرداخت کنم...
امیدوارم که مشکلی پیش نیاد و بتونم به موقع به شرکت برسم....
♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢♢
تو کلاس نشسته بودم و در حالیکه کتابیو میخوندم قهوه ام رو مینوشیدم.....
+چان ....یه دیقه بیا
یکی از دانشجو ها صدام زد که کتاب و ماگ قهوه ام رو روی میز گزاشتم و به بیرون کلاس رفتم....
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
در حالیکه به بیرون رفتنش نگاه میکردم نیشخندی زدم...
BẠN ĐANG ĐỌC
📚My imaginary face📚 [Chanbaek]
Fanfictionکاپل:چانبک❤ ژانر:مدرسه ای،رمنس، اسمات (اگه با اسمات مشکل دارین میتونین قسمت هایی که پررنگ مینویسم رو نخونین😊) محدودیت سنی:+18 نویسنده:Hani_chnj