9. من، پشیمون

591 143 51
                                    

9

با رسیدن به مسافر خونه همگی دور هم جمع شده بودیم و همگی داشتن در مورد بازی اون روز حرف میزدن اما من که بخاطر رفتار یونگی و البته کف رفتن پنجه بوکسم عصبانی بودم سکوت کرده بودم.

سکوتم اونقدری طولانی بود که نامجون سرد به حرف بیاره:"جیمین چته چرا ساکتی؟"

با بی حسی نگاهش کردم:" پشیمونم که با شماها اومدم اینجا."

با این حرف من همه بچه ها ساکت شدن و نامجون با ابرویی که از تعجب بالا رفته بود گفت:" چی؟ چی شده که به این نتیجه رسیدی؟"

من که بی حوصله بودم نفس بلندی گرفتم:" اولا که شماها هیچ هیجانی توی تشویق کردن هاتون نمیدین و البته لیدر دزدتون هم روی اعصابمه."

با این حرف من همگی با چشم هایی که از تعجب گرد شده بودن بهم خیره شدن ومن با برگشتن به سمت یونگی که به حالت مرموزی بهم خیره بود گفتم:" چیه؟ اونجوری نگام نکن پنجه بوکسم توی دستت دیدم."

با شنیدن این حرف پوزخندی زد:" پس بخاطر این از غروب بغ کردی؟"

با حرص نگاهش کردم:" تویِ دزد پنجه بوکسم برداشتی برای خودت و تازه پررو هم هستی؟"

پوزخندش به لبخند بزرگی تبدیل شد:" اون خوشگله زیادی برای دستات بزرگه." بعد چشمکی زد تا حرص من بیشتر دربیاره و ادامه داد:" من که یه دخترونه اش که مناسبت باشه رو بهت دادم دیگه دردت چیه؟"

اون یا واقعا آدم نفهمی بود یا یه روانی که از زجر دادن من لذت برد. از اونجایی که هرچی می گفتم حالیش نمیشد درحالی که برای خواب به سمت اتاقم میرفتم گفتم:" تو که حالیت نمیشه پس حرف دیگه ای نمی مونه." و با عصبانیت به اتاقی که با 4 نفر دیگه شریک بودم رفتم تا کمی استراحت کنم. فردا صبح زود باید خودمون به مترو می رسوندیم تا برگردیم سن پترزبورگ.

.

صبح روز بعد یونگی انگار که اتفاقی نیوفتاده همه رو با سر و صدا بیدار کرد و ما بعد از خوردن صبحانه آماده برگشتن به سن پترزبورگ شدیم.

برنامه اول مون بعد از رسیدن به شهر این بود که یه سر بریم جلوی در هتل تا با تشویق کردن هامون به تیم روحیه بدیم و نشون بدیم که هنوز پشت شون هستیم. تاثیر کارمون هم شب توی اینستاگرام کاپیتان تیم مشخص شد که اون با یه پیام بلند بالا از همه طرفدارهایی که هنوز پشت شون بودن و شروع به انتقادهای تند نکرده بودن تشکر کرد و قول داد که بازی های بعدی نمایش بهتری داشته باشن.

از اونجایی که من آروم شده بودم دیگه برخورد زیادی با یونگی نداشتم و کارمون خیلی آروم مطابق روزهای دیگه پیش می رفت. موقع تمرین ما اطراف کمپ بودیم تا حمایت مون نشون بدیم و گاهی هم به مرکز شهر می رفتیم تا به بقیه تیم ها هم نشون بدیم که تیم مون تنها نیست و یه گروه پرشور برای حمایتش اومدن.

Hooligan | YoonMinWhere stories live. Discover now