7. من، رام کننده

580 158 49
                                    

7

یونگی بعد از توضیحاتی که مهماندار در مورد بستن کمربند و پرواز داد دوباره چشم هاش بست تا به قول خودش بخوابه در حالی که همچنان انگشتاش بین انگشتای من قفل شده بود. حالا که اون می خواست باهام بازی کنه منم بلد بودم حرصش دربیارم.

بعد از کمی که از پرواز گذشت و بنظر می رسید یونگی واقعا قصدی برای باز کردن چشم هاش نداره صورتم نزدیک صورتش کردم و گفتم:" گربه وحشی نمیخوای بیدار بشی؟"

اما اون تکونی نخورد و این اجازه رو به من داد بیشتر جلو برم:" گربه وحشی زشت از اینکه انقدر زشتی اذیت نمیشی؟"

تکون خوردن پلک هاش نشون میداد که بیداره اما نمی خواست به روی خودش بیاره بخاطر همین ادامه دادم:" گربه وحشیِ پیرِ زشت اگه از پرواز میترسی راحت بگو تا یه فکری برات بکنیم." و بعد از این حرف با صدای بلند مهماندار صدا زدم.

یونگی که متوجه نقشه ام شده بود سریع چشم هاش باز کرد و گفت:" تو واقعا نمی خوای ساکت بمونی؟"

" نمی تونم آخه داری انگشتام له می کنی بابابزرگِ ترسو." و با یه نیشخند ادامه دادم:" اولین بارته که هواپیما سوار میشی؟"

یونگی می خواست چیزی بگه که مهماندار خودش بهمون رسوند و یونگی با انگلیسی دست و پا شکسته ای بهش توضیح داد که این که کنارم نشسته یکم خل میزنه و با کلی عذرخواهی ردش کرد بره، البته جلوی دهن منم گرفته بود تا چیزی نگم.

با رفتن مهماندار دستش که از گازهای ریزی که سعی کرده بودم از دستش بگیرم تا اون از روی دهانم برداره در امان نبود گفت:" چرا نمی تونی یکم آروم بگیری؟"

چشم هام مظلوم کردم تا تاثیر گذار باشه و گفتم:" آخه حوصله ام سر رفته و از شانس گندم بجای اینکه کنار ته باشم کنار توی حوصله سربر افتادم."

پوکر نگاهی بهم انداخت:" می خواستی کنار تهیونگ بیوفتی تا هواپیما رو نابود کنی؟ بزار اون بچه یکم از دستت نفس بکشه."

چه با هم خوب شده بودن! معلومه که باید طرفداریش می کرد بهرحال اون الان داشت نقش یه جاسوس برای یونگی بازی می کرد.

سعی کردم عصبانیتم از یادآوری جاسوسی ته کنترل کنم و گفتم:" نه فقط می خواستم بجای ساکت نشستن کنار یه پیرمردِ حوصله سربر کنار دوستم باشم یکم باهاش درد و دل کنم."

نیشخندی زد:" مثل دخترا حرف میزنی. درد و دل چی؟ مثلا عروسکت خراب شده یا ناخنت شکسته؟"

عوضیِ بیشعور همش اذیت می کرد." نخیرم می خواستم در مورد اخلاق گندی که با گشتن با شماها به دست آورده حرف بزنم." و با حالت قهر روم به سمت پنجره هواپیما برگردوندم.

طولی نکشید که نفس های یونگی کنار گوشم احساس کردم:" ببین  این رفتارهای دخترونه اصلا بهت نمیادا بیبی."

Hooligan | YoonMinOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz