12. من، بی تاب

488 133 45
                                    

از دید یونگی

با نشستن روی صندلی هایی که کلی دوندگی کرده بودم تا کنار هم باشه سعی کردم کمی پام فراتر بزارم و با گرفتن دستش ببینم چه واکنشی نشون میده. هرچند چشم هام بسته بودم و به اصطلاح خودم به خواب زده بودم تا ببینم واکنش هاش چیه.

اولش سکوت کرد و چیزی نگفت اما کمی که از پرواز گذشت با حس کردن نفس هاش روی صورتم داشت طاقم تموم میشد که شروع به حرف زدن کرد. فکر کنم داشت با حرفاش تحمل من آزمایش می کرد هرچی اون بیشتر دلبری می کرد من سعی می کردم آروم بمونم که با صدا زدن مهماندار شروع به دیوونه بازی کرد.

با صدا زدن مهماندار سریع چشم هام باز کردم و با دست به سر کردن اون خانم همه تلاشم برای کنترل کردن جیمینی که داشت دستی که برای ساکت کردنش جلوی دهانش گرفته بودم کبود می کرد به کار بردم.

بنظر می رسید کمی ساکت تر و البته کم خطرتر شده پس با برداشتن دستم سعی کردم برای اولین بار مثل دو تا آدم یه مکالمه درست و حسابی شروع کنم اما اون باز هم شروع به کل کل کردن کرد. این بچه هیچ جوره آروم نمی گرفت.

کمی که از کل کل کردن هامون گذشت با پرسیدن یه سوال جدی کمی آرومش کردم. اون سال ها پیش وقتی برای اولین بار توی مدرسه با هم روبرو شده بودیم موهاش صورتی کرده بود و باعث شده بود دلم براش بلرزه. رنگ مویی که آرزو داشتم بازم روی موهاش ببینمش. پس در مورد اون رنگ مو و اینکه چرا دوباره موهاش رنگ نکرده پرسیدم و این باعث شد تا دست از شیطونی برداره و به سوالم جواب بده. کمی در مورد او مسئله توضیح داد و من علاوه بر گرفتن جوابم متوجه شدم که اون هم به رنگ موهای من توجه داشته و حتی متوجه رنگ موی مورد علاقه اش هم شدم. بنظر می رسید ما دوتا اگه کمی کوتاه می اومدیم می تونستیم کنار هم دووم بیاریم.

بعد از اون صحبت کوتاه هر دو ساکت شدیم و برای از بین بردن اون سکوت آزار دهنده بین مون پیشنهاد دادم تا فیلم ببینیم که از طرف جیمین مورد موافقت قرار گرفت اینجوری می تونستیم چند ساعتی توی آرامش کنار هم بگذرونیم تا اون پرواز تموم بشه.

بعد از رسیدن به سن پترزبورگ و هتلی که فدراسیون برامون تهیه کرده بود نوبت به تقسیم اتاق ها رسید. دلم می خواست اتاق خودم با جیمین یکی باشه اما اولا ترسیدم که داد و بیداد راه بندازه و همین اول کاری پای انتظامات و پلیس به اکیپ مون وارد کنه و دوما که مهم ترهم بود نمی دوستم تحمل بودن توی یه اتاق باهاش داشتم یا نه. پس بهترین راه هم اتاق بودنش با تهیونگ بود اما از اونجاییکه از عادت هاش وقتی توی اتاق یا درحال استراحت بود خبر نداشتم بهتر بود شخص سومی توی کار نباشه تا بعدا مشکل دیگه ای به وجود نیاد.

وقتی تقسیم اتاق ها تموم شد میشد برق رضایت از بودن با تهیونگ توی چشم هاش دیدم برقی که آرزو داشتم کاش روزی هم برای بودن کنار خودم توی چشم هاش ببینم.

Hooligan | YoonMinWhere stories live. Discover now