Summary

24.6K 1.9K 194
                                    

کاردک گچی رو توی دست هاش گرفت و همونجور که به میز چوبیم تکیه میداد پرسید :

_ ازش چه استفاده ای میکنی ؟

به کاردک نگاهی کردم و همونجور  که سعی میکردم صدای ضربان قلبم از بین گلبرگ های سفیدی که از عشقش تو ریه هام ریشه داده بود ، به گوش های تیزش نرسه  به فرم دهی مجسمه سفید روبروم ادامه دادم  :

_ بیشتر برای ظریفکاری  استفاده میشه. مثله پلک دوم چشم .
خط بالایی لب ها
یا ریز ترین موژه های چشم و خیلی چیزای دیگه

_ میتونم امتحان کنم ؟

تکیه اش رو از میز برداشت و روبروم ایستاد..و قسم میخورم قلبم با تمام وجود به سینه ام میکوبید تا بهش اجازه بدم خودشو تو اغوش مردونه اش پرت کنه .

_ اره حتما .

کمی از مجسمه فاصله گرفتم تا فضای کافی برای خراب کردن مجسمه ای که 2 ماه تمام روش وقت گذاشته بودم داشته باشه  ..
حقیقتا هر کسی بجز تهیونگ این رو ازم میخواست محال ممکن بود بزارم به مجسمه اصلیم حتی نزدیک بشه اما اون ...

تهیونگ بود .. دلیل تمام تپش های قلب نا ارومم .

جلوم ایستاد ..با فاصله کمی کاردک رو بین انگشت های کشیده و ظریفش گرفت و تونستم 3 تا رینگ نقره ای رنگ رو ببینم که بجز انگشت حلقه اش توی 3 تا از انگشت هاش نشسته بود .

کاردک رو بالا اورد و با حس سردی نوک کاردک روی لب بالایمم خیره نگاهش کردم و ...
با سرفه ای تمام پروانه هایی که ته قلبم پرواز میکردند رو بالا اوردم.

_____________________

خب یه خلاصه از اولین فیکشن ویکوکم .

خونخواهی و بی عشق هم به زودی اپ میشن .

این فیکشن و دوستم خیلی دوست داشت و کلی حمایتای همیشگیش دلیل حال خوب منه .

بلوم تقدیم به تو هستی :)

✿∴BLOOM∴✿Where stories live. Discover now