- part 1 -

11.6K 1.7K 357
                                    


_ جونگکوک  کجایی؟؟

با شنیدن صدای یونگی چشم هاش رو به سختی باز کرد و  از روی تخت چوبیش بلند شد :

_ اینجام هیونگ

یونگی با شنیدن صداش سمت اتاق رفت و با خنده ای که جونگکوک  رو یاد گربه های وال استریت مینداخت دو تا دست هاش رو تو جیب شلوارش فرو برد و کمی گردنش رو بالا برد :

_ باید خوشحال باشی کوکی ، تو یه نابغه کنارت داری .

جونگکوک تک خنده ای کرد و دکمه قهوه جوش برقی رو زد :

_ تکذیبش نمیکنم اما قبل تاییدش بیا دلیلش رو بدونیم هوم؟؟

یونگی کت بلندش رو پشت صندلی چوبی جونگکوک انداخت و همونجور که سیگارش رو روشن میکرد با نیشخندی جواب داد :

_ درباره تهیونگه .

با شنیدن اسمش اب دهنش رو قورت داد و سمت یونگی برگشت و منتظر نگاهش کرد .

یونگی پُک محکمی به سیگارش زد و خیره به چشمهای منتظرش ادامه داد  :

_ کارگاهش رو خالی کرده ...

جونگکوک  با فنجون قهوه سمتش رفت و با لحن ناراحتی جواب داد :

_ داری میگی برم اونجا ؟

_ دارم میگم این بهترین فرصته .

کمی از قهوه اش رو مزه کرد و با صدای بلندی خندید :

_ فرصت اینکه خودم باعث مرگم بشم ؟

یونگی با کلافگی فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت و همونجور که سعی میکرد خشمش از ترس های بی مورد جونگکوک رو کنترل کنه با صدای ارومی از بین دندون هاش غر زد   :

_ لطفا کوک ...این ترس لعنتی رو بزار کنار اخه تو  از کجا میدونی جوابش به احساست منفیه ؟

_ نمیدونم من مطمئنم .خودت اولیت بار گفتی چجور سلیقه ای داره ...من حتی صدمی به استایلش نزدیک هم نیستم ...  همین که گاهی از دور ببینمش برام کافیه !

_ داره میره .

برای لحظه ای حبس شدن نفسش بین قفسه های استخونی قلبش رو حس کرد  ...اب دهنش رو به سختی قورت داد و با نگاهی ملتمسانه به یونگی خیره شد تا بیشتر توضیح بده :

_ داره برمیگرده فرانسه ... امروز بهم گفت که دنبال کسی میگرده که تو مدتی که اینجا نیست از خونه مراقبت کنه و منم گفتم یکی از دوستام دنبال یه کارگاه تو سئول میگرده ...
کوک تو میتونی از این فرصت استفاده کنی ، یا حداقل ...

( قدمی سمت جونگکوک که اشکش  اروم روی گونه اش ریخت و دستش رو لبه میز گرفت تا روی زمین نیوفته رفت ،  دستش رو روی شونه اش گذاشت و با لحن ارومی که امیدوار بود بتونه کمی دلش رو نرم کنه ادامه داد :

✿∴BLOOM∴✿Donde viven las historias. Descúbrelo ahora