-part13-

6.5K 1.2K 353
                                    

سوجین دست هاش رو تو جیب شلوارش فرو برد و شونه ای بالا انداخت و با حفظ لبخند تمسخر امیزش لب زد :

_ چرا ؟! بالاخره که چی ؟! واقعا فکر میکنی بدون اینکه شک کنه تا اینجا اومده ...اون همین الانشم ...

_ گفتم ببند دهنتو .

با فریاد جیهوپ ابرویی بالا انداخت و خیره یه تهیونگ لبخندی  زد :

_هروقت خواستی همه چیزو بدونی فقط کافیه بیای اتاقم ته .

با تموم شدن حرفش چشمکی به چشم های متعجب و گیج تهیونگ زد و با نیم نگاهی به جونگکوک و یاداوری 5 سال قبل سمت اتاقش رفت .

_____________

دنبال سوجین سمت اتاق رفت و همزمان با بستن در اتاق سمت چهره خندون و شیطنت امیز سوجین برگشت و با اخم غلیظی خیره به چشم هاش لب زد :

_ بگو .

سوجین روبروی اینه قدی ایستاد و همونجور که دکمه های سر استینش رو باز میکرد از اینه با لبخند کمرنگی به چشم های عصبی و چهره کنجکاو تهیونگ نگاه کرد :

_ باور نمیکردم بیای ،وگرنه زودتر از اینا با این بهونه به اتاقم دعوتت میکردم .

با گفتن جمله اش قدمی جلو رفت و همونجور که از یقه بلوز تهیونگ گرفت و سمت خودش کشید ،لب هاش رو به لب های بی حرکت تهیونگ نزدیک کرد و خیره به چشم هاش همونجور که با هر کلمه لب های مقابلش رو لمس میکرد ادامه داد :

_ هر شب یه قسمت از داستان رو برات میگم هوم ؟! و تو هر شب برای فهمیدن ادامه اش باید به اتاقم بیای موافقی ؟!

تهیونگ با پوزخندی نگاهش رو با نفرت از چشم های سوجین گرفت و با کف دستش به سینه اش کوبید و ازش فاصله گرفت :

_ انقدر واسه به فاک رفتن زیرم مشتاقی؟!

سوجین ابرویی بالا انداخت و دست هاش رو تو جیب شلوارش فرو برد و لبخندی زد :

_ من فقط واسه روزایی که دوستم داشتی دلم تنگ شده .

دستی تو موهاش کشید و لبش رو با زبونش نمدار کرد و با کلافگی جواب داد :

_ ببین سوجین ،اون رابطه تموم شده اوکی ؟! حالا دست از مسخره بازی بردار و بگو چه حقیقتی رو همتون میدونین جز من .

_ باید ببوسیم تا بهت بگم .

پوزخندی زد و در اتاق رو باز کرد ، حماقت بود که حرف های این ادم رو باور کرده بود :

_ فک کردی هم بازی مسخره بازی هات میشم ؟!

_ اگه میخوای راجب گذشته بدونی مجبوری .

تهیونگ با نفرت سرش رو سمت سوجین برگردوند ،با تمام وجود میخواست راجب گذشته ای که به هیچ وجه به خاطر نمیاورد بفهمه ...

✿∴BLOOM∴✿Donde viven las historias. Descúbrelo ahora