-part19-

5.3K 934 208
                                    

تهیونگ دست هاش رو تو جیب شلوارش فرو برد و با جدیت جواب داد:

_ منظورم اینه... اون مرتیکه نامزدت یا هر کوفتی که هست، حتی یونگی و هیچکسی... تاکید میکنم بیبی هیچکس بجز من حق نداره حتی این انگشت های کشیده لعنتیت رو لمس کنه مفهومه؟!

جونگکوک گوشه لبش رو گاز گرفت و اب دهنش رو با ذوقی که از حس مالکیت تهیونگ تو قلبش نشسته بود، به سختی قورت داد و سرش رو به نشونه مثبت تکون داد:

_ فهمیدم.

_ افرین عزیزم.

تهیونگ گفت و دستی بین موهای مرتب پسر کشید و از دستش گرفت و دنبال خودش از پله ها پایین برد.

****

.

.

.

روبروی دوست های تهیونگ نشسته بود و خیره به نگاه های تهیونگ که متفکرانه تو چهره دو پسری که کاملا معذب بودند، می گشت، دستی پشت گردنش کشید و با صدای ارومی سرش رو نزدیک گوش تهیونگ برد:

_میشه برم بیرون؟!

تهیونگ سمت جونگکوک برگشت و همونجور که یکی از دست هاش رو دور گردنش می انداخت، خیره به لب هاش جواب داد:

_ کجا بری؟!

_نیاز دارم یکم قدم بزنم، تو هم با دوستات راحت باشی.

جونگکوک گفت و دستی بین موهای مشکیش کشید،  سعی کرد معذب بودنش رو پنهان کنه و اهمیتی به  فضایی که بیش از حد براش سنگین بود نده... اون هیچ شناختی از ادم هایی که روبروش بودند نداشت و این موضوع کمی...

_ اگه بخوای قدم بزنی میتونی اما... اگه برای این میری که بقیه راحت باشن باید بگم تو موجب ناراحتی کسی نیستی عزیزم... دوستام... کلا... ساکتن...

سه کلمه اخر جمله اش رو با تحکم و خیره به چشم های جین و نامجون گفت و با لبخند ساختگی دوباره نگاهش رو سمت تیله های مشکی جونگکوک برگردوند:

_ متوجه شدی؟!

جونگکوک لبخندی به نشونه فهمیدن زد و  همزمان با بلند شدنش سری به نشونه احترام برای دو پسری که نگاهش میکردند خم کرد و با قدم های کوتاهی سمت در شیشه ای سالن رفت.

_ لباس بپوش بیرون سرده.

با صدای تهیونگ سرش رو سمتش چرخوند و همونجور که به پالتوی تهیونگ روی کانتر چنگ میزد با لبخند بزرگی در رو باز کرد و بیرون رفت.

قدم های ارومش رو سمت دریاچه کوچیکی که پشت ویلا بود کشوند و چشم هاش رو با خوشحالی بست. عطر بارون روی گلبرگ های نمدار جنگل حالش رو بهتر میکرد و این حس خوشحالی که تو سلول های بدنش رخنه کرده بود و دردی که از شب گذشته تو قلبش حس نمیکرد باعث شده بود بعد از مدت ها از روزی که سپری میکرد لذت ببره و هنوز هم باور این موضوع که تهیونگ بهش اعتراف کرده براش سخت بود.

✿∴BLOOM∴✿Where stories live. Discover now