-part21-

7.7K 1.1K 370
                                    


_ هیچکس بخاطر بودن تو ناراحت نیست عزیزم، همش بخاطر اینه که اولین باره تورو میبینن.

لعنتی به خودش بابت دروغی که بهش گفت فرستاد اما با تمام وجود حس میکرد این بهتریت کاری بود که میتونست براش انجام بده، نمیخواست تا فهمیدن کامل ماجرا جونگکوک رو قاطی نگرانی هاش بکنه، اینکه اون پسر هم از گذشته ای با خبر بشه که حتی خودش به خاطر نداشت اصلا تصمیم درستی به نظر نمیرسید.

نفس عمیقی کشید و با صدای جونگکوک که ازش خواست چند لحظه منتظرش بمونه به ارومی از پله ها پایین رفت و با رسیدن به اخرین پله، خیره به دوستاش که روبروی در ایستاده بودند اخمی کرد و سمت مردی که تو استانه در دست هاش رو تو جیب شلوارش فرو برده بود و با اخم غلیظی نگاهش میکرد برگشت و قبل از اینکه نفس حبس شده اش رو ازاد کنه با صدای جدی و متحکمش، دندون هاش رو روی هم فشار داد:

_ جونگکوک همین الان بیا پایین.

*******

با شنیدن صدای عصبی که تو فضای ویلا پیچید... اب دهنش رو قورت داد و قدم هاش رو به ارومی سمت پله ها برد و همونجور که با پوست لبش میجنگید از پله ها پایین رفت.

یونگی بهش تذکر داده بود... بهش گفته بود نباید نزدیک تهیونگ بشه و حتی دلیلش رو نمیدونست که چرا با اینکه خودش از قبل سعی کرده بود اون دو تا رو سر راه هم قرار بده انقدر ناگهانی نظرش عوض شده بود
با قدم های ارومی همونجور که دستش رو روی نرده های فلزی گذاشته بود، روی سومین پله ایستاد و خیره به نگاه عصبی یونگی اروم پرسید:

_ چی...چیشده؟!

_ اگه چیزی نیاز داری بردار، همراه من برمیگردی.

یونگی با صدای عصبی گفت و نگاهش رو سمت در برگردوند.

_ اون هیچ جا نمیاد یونگی.

با صدای محکم تهیونگ نگاهش رو سمتش برگردوند و با نفس عمیقی همونجور که چشم هاش رو ریز کرده بود قدمی سمتش رفت:

_ میفهمی داری چیکار میکنی؟! اون نامزد داره تهیونگ بهت قبلا تذکر داده بودم.

تهیونگ دست هاش رو تو جیب شلوارش فرو برد و با پوزخندی جواب داد:

_ اره ولی این واسه قبل از گفتن حقیقت بود فراموش کردی.

یونگی بدون اینکه نگاهش رو از برزخ چشم های تهیونگ بگیره با اشاره کوتاهش به گذشته ای که حاضر بود تمام زندگیش رو بده اما جونگکوک از اون راز باخبر نشه، اب دهنش رو با صدا قورت داد و از بین دندون های قفل شده اش زمزمه کرد:

_ حواست باشه تهیونگ... جونگکوک درست پشت سرت ایستاده.

تهیونگ قدمی جلو رفت و با خونسردی ذاتیش جواب داد:

✿∴BLOOM∴✿Donde viven las historias. Descúbrelo ahora