پارت اول

312 97 171
                                    

با انگشت اشاره اش به ميز ضربه ميزد و زير لب اسم -دويل- رو تكرار ميكرد.
از اين مرد ناشناس كلافه بود...كسى كه تا الان نديدتش اما هميشه بهش دستور ميداد!
در باز شد و دستيارش بدون اينكه در بزنه،وارد شد

"يااااا صد دفعه بهت گفتم قبل از اينكه وارد اتاق من بشى بايد در بزنى اوه سهون"

سهون لبخند دندون نمايى زد تا شايد بتونه روى پسر به اصطلاح رئيسش تأثير مثبتى بزاره

"ببخشيد قربان"

مينهو پلك هاشو بست و نفس عميقى كشيد..
وقتى چشم باز كرد، همه چيز واسش گنگ بود و چيزى از گذشتش به ياد نداشت و متوجه شد تو اين عمارته و بهش گفتن كه از اين به بعد جزو آدماى دويل (Devil  ) شده و اون بوده كه نجاتش داده.. حالا جونش رو مديون آدميه كه تا الان خودشو به كسى نشون نداده و دشمناى زيادى داره كه به دنبال نابود كردنش هستن.

به سهون نگاهى انداخت

"نميخواى حرفتو بزنى؟!"

سهون نفسى تازه كرد

" رئيس دستور دادن كه هرچه سريعتر اماده رفتن بشيد"

-چرا من!؟- تنها جمله اي كه تو ذهنش تكرار ميشد. بعضي وقتها اينقدر از دست اين مرد كفرى ميشد كه دلش ميخواست تمام دنيارو بگرده تا بتونه دويل رو پيدا كنه و اينقدر با مشت بزنتش و تمام حرص خوردن هاى اين چندسالش رو خالى كنه.

"رئيس ديوونه شده؟؟ چرا ميخواد منو جايي بفرسته كه ممكنه بكشنم! اگه تصميم گرفته بميرم خب چرا چهارسال پيش نجاتم داد؟؟"
" لطفا آرامش خودتون رو حفظ كنيد شما نبايد راجب ايشون اينطوري حرف بزنين"

"ببينم تو تا الان دويل رو ديدى؟؟؟ اون پير مرد يجا نشسته و فقط بلده دستور بده"

سهون با شنيدن اين حرف خنده اش گرفت اما ميدونست اگه مينهو متوجه خنديدنش بشه، عصبانيتشو سر اون خالى ميكنه

"قربان، گويا شما جناب دويل رو ديديد.."
"چرا فكر ميكني من اونو ديدم"
"همين چند ثانيه پيش گفتيد اون پيره"
"آههه بخاطر اون حرفم... خب پيره ديگه كسي كه اين همه قدرت داره و تو عمارتش نشسته و فقط بلده به زيردستاش دستور بده مشخصه يه پيرمرد ٥٠-٦٠ ساله بى اعصابه!"
"شما واسه اين دنيا زيادى كم تجربه ايد"

مينهو كنجكاو به سهون نگاه كرد

"چي ميگي با خودت"
"هيچى... وسيله هاتون رو اماده كردم رانندتون منتظره"

                              ******

"آههه بخاطر اون حرفم... خب پيره ديگه كسي كه اين همه قدرت داره و تو عمارتش نشسته و فقط به زيردستاش دستور ميده مشخصه يه پيرمرد ٥٠-٦٠ ساله بى اعصابه!"
هدفون رو از گوشش پايين آورد اجازه داد صداى خنده ى بلندش تو اتاق بپيچه.
اين پسر زيادى ساده بود! و همين باعث شده كه دويل رو شيفته خودش كنه.
"پس اون دويل رو پير مرد ٥٠-٦٠ ساله تصور ميكنه...يعنى من اينقدر پيرم!؟ چه حسي پيدا ميكنى وقتي بفهمى دويلى كه فكر ميكردى پير مرد ٥٠-٦٠ سالس، فقط يكسال ازت بزرگتره چويى مينهو؟؟"

DEVILWhere stories live. Discover now