پارت هشتم

176 18 63
                                    

جونگهيون عين مرغ پركنده به دور خودش ميچرخيد و عصبي چندباري دستشو لاي موهاش فروميكرد.
"قربان چرا اينقدر آشفته ايد؟؟"
نگاهشو به تيونگ داد "چرا هنوز هيچكيو دنبالمون نفرستادن؟؟ نكنه...نكنه دويل پشيمون شده باشه؟؟"

تيونگ تعجب كرد! اون و مارك خوب ميدونستن اگه دويل بخواد پشيمون بشه هيچ اهميتي واسه پليس مقابلشون نداره و مطمئن شد كه يك چيزى اين وسط اتفاق افتاده كه رئيسشون رو نگران كرده!!

درسته...براي جونگهيون ديدن دستيار دويل هيچ اهميتي نداشت.
اما اون نگران مينهو بود.
دلش ميخواست دوباره ببينتش... آهى سر داد و نفسشو با فشار بيرون فرستاد و درمونده زير لب گفت"كجايى داداشم؟"

****************************************

"من قبلا هم بهت گفتم...علاقه اي به ملاقات اون مرد ندارم"
"الان وقت لجبازي نيست تمين"
"لجبازي نيست همينكه قراره خودت برى كفايت ميكنه"
جينكي دهن باز كرد تا دوباره سر برادرزاده اش داد بزنه كه
همون لحظه صداى در اين اجازه رو بهش نداد. جينكي اجازه داد تا اون آدم وارد بشه
در باز شد و كيبوم با قدم هاى آروم داخل شد
"اوه ببين كى اينجاست!! كيبومى"

كيبوم بزاقشو قورت داد و با فاصله از جينكى ايستاد.
تمين پوزخند زد "خوبه حالا يه نفر پيدا شده كه همراهت بياد"

جينكى سرشو تكون داد و با چند قدم نسبتا بلند خودشو به كيبوم رسوند
"درسته يه نفر پيدا شده"
تويه حركت دستشو دور كمر كيبوم انداخت و بدنشو به بدن خودش چسبوند.
لبشو به سمت گوش هاى كيبوم برد و وقتي مطمئن شد فاصلشون اونقدر كم شده پچ زد "همراهم مياى ديگه مگه نه؟؟!"

صداى بلند بسته شدن در توفضاي اتاق پيچيد و جينكي پوزخندى زد. دست چپشو بلند كرد و رو پوست صاف صورت كيبوم كشيد و با صداى آروم ادامه داد
"خودتو ازم قايم ميكردى بومى فكر كنم بايد بخاطر اينكارت تنبيهت كنم!!"
فشار دستاشو بيشتر كرد و همينطور موقعيت ايستادن رو براى كيبوم سخت تر.
"جين...جينكى"
"پس هنوز اسممو يادته... توام دلت برام تنگ شده بود نه؟؟؟"
..........
صداى قدم هاى اروم پشت سرش به گوشش رسيد با عصبانيت سرشو برگردوند و به پشت سرش نگاه كرد تا با كسي كه جرئت كرده خلوتشو بهم بزنه برخورد شديدى كنه اما با ديدن مينهو نفس عميقى كشيد و به اومدنش خيره شد

مينهو وقتى كنارش رسيد به دقت با چشماي درشتش مشغول بررسي كردن صورت تمين شد.
چشماشو گرد كرد و با تعجب گفت "بازم كه اخم كردى"
تمين فورا نگاهشو از مينهو گرفت و اروم لب زد
"چيزى نيست"
مينهو با اينكه باور نكرده بود اما با اين حال سرشو تكون داد و به فضاي سرسبز روبه روش نگاه كرد.

DEVILWhere stories live. Discover now