پارت دوم

265 86 165
                                    

مينهو رو توى ماشين گذاشتن و كيبوم فورا جلو نشست.كاى ماشينو روشن كرد و با سرعت زيادى حركت كرد
"عجله كن كاى...به دويل زنگ بزن بگو دكترو خبر كنه"
كاى دستپاچه شده بود و گوشيشو تو بغل كيبوم پرت كرد
"تو بگير من دارم رانندگى ميكنم"
كيبوم بعد از پيدا كردن شماره دويل، گوشيوبه سمت گوشش برد
"چيشده؟"
كيبوم با شنيدن صداش هل شد...چطور بهش ميگفت مينهو بيهوش شده
"دكتر خبر كن"
"كيبوم تويى؟ اتفاقى افتاده ؟ دكتر چرا؟"
چشماشو بست..بالاخره كه ميفهميد
"مينهو بيهوش شده"
با صداى فرياد دويل، گوشيو از گوشش جدا كرد تا آسيبى به پرده گوشش نرسه.
با رسيدن به خونه مينهو، كيبوم فورا از ماشين پياده شد و در سمت مينهو رو باز كرد
كاى پياده شد تا مينهو رو بغل كنه و به داخل ببره كه با صداى خشمگين تمين خشكش زد
"جرئت نكن بهش دست بزنى كيم كاى"
كيبوم از ترس عقب رفت و كاى هم به ناچار كنار كيبوم ايستاد
تمين نگاهى به صورت مينهو انداخت. نگرانش شده بود چه اتفاقى افتاده كه حالا به اين روز افتاده؟
وقتو تلف نكرد و مينهو رو از ماشين بيرون آورد و روى دستاش بلندش كرد و با عجله به داخل رفت.
به سمت اتاق مينهو رفت و اونو روى تختش گذاشت.
چرخيد و اخمى كرد و از كيبوم پرسيد
"چه اتفاقى افتاد؟"
"خودمونم نميدونيم...مشاورِ پارك يچيز بهش گفت اون عصبى شد..اون انگار اصلا خودش نبود. دست اون مردو پيچوند و ضربه اى به شكمش زد و بعدش افتاد پايين"
تمين نيشخندى زد
"داستان خنده دارى بود كيبوم... ازتون پرسيدم چرا اينطورى شده؟"
"كيبوم راست ميگه"
"چرا مزخرف ميگين؟ اون ضربه زده؟؟ چهارساله بيست و چهارساعت دارم نگاش ميكنم اون حتى مبارزه كردنو بلد نيست اونوقت الان دارين بهم ميگين اون ضربه زده به شكم مشاورِ پارك؟؟ با اين چرتو پرت گفتنا نميتونين فرار كنين...دعا كنين مشكل جدى واسش پيش نيومده باشه "
با اومدن دكتر، چشم غره اى به اون دوتا رفت و به سمت تخت مينهو حركت كرد.
"بريد بيرون"
با رفتن كيبوم و كاى؛ دكتر،كتشو درآورد و به تخت نزديك شد
تمين كنار تخت نشست و دست مينهو رو بين دستش گرفت.
"چه اتفاقى افتاده واسش؟"
"نميدونم. اونا گفتن يهو افتاد پايين و بيهوش شده"
ليتوك بعد از معاينه كردنش، امپولى رو اماده كرد و بهش زد
"تا چند دقيقه ديگه بهوش مياد"
ليتوك نگاهى به چهره پريشون تمين انداخت. اين پسرى كه اينجا بود، فرسخ ها با دويل فاصله داشت.
به راحتى ميتونست نگرانى رو از چشم هاش تشخيص بده.
تمين همينطور كه با يه دستش دست مينهو رو گرفته بود تو دستشو با دست ديگش، پشت دستشو لمس ميكرد، دعا ميكرد تا زودتر مينهو چشماشو باز كنه.

با تكون خوردن دست مينهو ليتوكو صدا زد.
مينهو چشماشو باز كرد و به اطراف نگاه كرد.با خودش فكر كرد اينجا كه اتاقشه...
سرش هنوز گيج ميرفت. با شنيدن صداى اشنا سرشو چرخوند
"بهترى؟"
"اوه دكتر"
ميخواست بلند شه كه يه نفر ديگه جلوشو گرفت.
به پسرى كه كنار تختش ايستاده بود نگاهى انداخت. يه لحظه محو صورتش شد و بدون اينكه دست خودش باشه، با نگاهش خيره اون پسر شد.
"وقت واسه خيره شدن زياد هست الان استراحت كن"
لبشو گاز گرفت و نگاهشو از اون پسر برداشت.
اينبار ليتوك بود كه به حرف اومد
"چه اتفاقى افتاد؟چراحالت بد شده بود؟"
مينهو اهى كشيد
"نميدونم...يهو سردرد و سرگيجه شديد اومد سراغم، بعد..بعد همش صداها و تصاوير ناواضح توى ذهنم ظاهر شد. نميدونم چم شده بود...من هيچ كدومشون رو نميشناختم"
تمين وحشت كرده بود.
اين نميتونست حقيقت داشته باشه..
ليتوك هم نگران شد ولى  با لحن ملايمى پرسيد
"قرصاتو مصرف ميكنى؟"
مينهو با ياد آورى قرصاش يهو خودشو زد به مظلوميت.
"راستش قرصام يه هفتس تموم شده و يادم رفت بگم برام بخرنش"
ديگه از اين بدتر نميتونست باشه. مينهو به راحتى حرف ميزد و تمين توى دلش غوغايى به پا شد
اون داشت حافظشو بدست مياورد
و تمين اينو نميخواست. اون نميخواست اين پسرو از دست بده
نه حالا كه كه روش حس مالكيت داشت!
تمين با عصبانيت از جاش بلند شد و نگاهى به ليتوك انداخت تا يه بهونه اى جور كنه و خودش از اتاق خارج شد
"مگه بهت نگفتم اون قرصارو بايد هميشه مصرف كنى؟ مينهو تو چندساله دارى اونارو ميخورى چطور يادت رفته؟"
با صداى فريادى كه از بيرون ميومد شوكه شد و با تعجب به در نگاه كرد
"اوه سههوووووون"
كيبوم و كاى تعجب كردن
"به سهون چيكار داره؟"
"برو تااز اين وحشى تر نشده سهون. برو ببين چيكارت داره"
سهون همينكه يه قدم برداشت دويلو با چهره عصبانى ديد كه داره نزديكش ميشه.
با رسيدن بهش،تمين به لباسش چنگ انداختو اونو نزديك خودش كشيد
"به توئه لعنتى گفتم حواست باشه قرصاش تموم نشه...بهت گفتم هميشه چكشون كن و سفارش بدهههههه"
سهون ترسيد و حس تهى داشت. نميخواست جوون مرگ بشه نه حداقل تواين سن
"يك هفتس قرصاش تموم شدههههه ميفهميييييى؟؟؟ پس من شما لعنتيارو واسه چى گذاشتم پيشش؟؟؟"
"قرصش تموم شده؟؟؟ يعنيييى..."
كيبوم ادامه جملشو نگفت. با فهميدن چيزى هينى گفت و دستشو جلوى دهنش برد
"اره همونيه كه رسيده به ذهنت...اگه مصرف اون قرصا به تأخير بيفته، خود به خود باعث ميشه حافظش برگرده"
نگاهى به سهون انداخت
"اگه حافظش برگرده خودتو واسه مردن اماده كن"
با اومدن ليتوك، تمين، سهونو ول كرد
"چيشد؟"
"بهش مسكن دادم البته مسكنش شبيه اون قرصاييه كه ميخورد اما با دوز بالاتر تا از پيش رويه خاطرات گذشتش جلوگيرى كنه"
تمين نفس راحتى كشيد
"بيدار كه شد ممكنه به خاطر سر درد اذيت بشه اين قرصو بهش بدين"
تمين بسته قرص رو تحويل گرفت
ليتوك خداحافظى كرد و رفت. تمين هم دوباره به طرف اتاق مينهو رفت.
جاى قبليش نشست و نگاهشو به صورت غرق در خواب مينهو داد.
" چى ميشد به راحتى تورو كنار خودم مياوردم؟"
دستشو به طرف موهاى ريخته شده رو صورت مينهو برد و اونارو كنار زد
مسير نگاهشو به لب هاى خوش فرم پسرخوابيده تغيير داد.
از تظرش خيلى وسوسه انگيز بودن. اروم سرشو جلو برد و لب هاشو روى اونا گذاشت.
بوسه ارومى بهشون زد. عطش خواستنش اينقدر زياد بود كه نميخواست واسه يه ثانيه هم اونارو رها كنه اما امكان بيدار شدنش وجود داشت. پس به ناچارعقب كشيد.
ياد حرف جينكى افتاد
"تويه بزدلى دويل"
اون واقعا بزدله؟؟ مينهو مال اون بود و هرجورى كه دلش ميخواست رفتار ميكرد.
حتى اگه توى خواب هم ببوستش هيچ عيبى نداشت. چيزيكه مال اونه ، مال اون ميمونه و كسى نميتونه به راحتى نزديكش بشه.
دستاى مينهو رو توى دستشو گرفت و انگشتاشون رو توهم قفل كرد.
دست ديگشو روى تخت گذاشت و سرشو روى دستش قرار داد.
با گرم شدن چشماش چيزى نفهميد و خودشو به دست خواب سپرد.

DEVILTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang