part 1

500 85 47
                                    


با سردرد وحشتناکی چشماشو باز کرد و به باریکه‌ی نور خورشید، روی زمین خاک گرفته‌ی خونش نگاه کرد.

با نگاه به اتاق آشنای اطرافش کم‌کم هاله‌ای از تصاویر مبهم توی ذهنش نقش بست...
الکل... الکل... دعوا. و البته دلیل حال الانش. مشخص بود ک اون رو به یاد داشت.
مرگ اون پسر... مرگ تنها و عزیزترین کسی که توی زندگیش داشت... مرگ دوست‌پسرش؛ مرگی که خودشو مقصرش میدونست

نیم خیز سرجاش نشست و به ریشه موهاش چنگ زد.

براش مهم نبود ک یک ماه از اون اتفاق میگذشت
براش مهم نبود ک زندگیش توی این یک ماه به جهنم تبدیل شده بود
دیگه هیچکس نمیتونست کاری بکنه.
هیچکس نمیتونست بغل های گرم اون پسر رو به هری برگردونه.
هیچکس نمیتونست کاری کنه تا هری دوباره نوازش لذت بخش انگشت‌های اون پسر رو لای موهاش حس کنه...
با مرگ اون، روح پسر مو فرفری هم مرده بود.

دستش رو دوباره روی صورتش کشید و از جاش بلند شد. میشه گفت پای داغون و بدن کوفتش هیچ اهمیتی براش نداشتن. جوری که انگار هیچ مشکلی وجود نداشت...

جلوی آینه‌ی دستشویی ایستاد و به چهرش نگاه کرد. به پسری که عوض شده بود. به چشمای بی‌احساس و سردش...

چشمایی که یه زمانی دنیای کسی بودن که الان دیگه پیش هری نیست. همون کسی که فقط با زل زدن بهش توی جنگل چشماش گم بشه ولی بازم مدام از زیبایی اون جنگل عمیق حرف بزنه.

اون دیگه هری‌ای نیست که با لبخند و روحیَش بتونه کل دنیا رو نورانی کنه. حرفی که مهم ترین آدم زندگیش بهش گفته بود، همون کسی که می‌گفت تو میتونی جای خورشید رو توی آسمون برام پر کنی...

به افکار خسته و تکراریش اجازه‌ی پیشروی نداد و بی‌معطلی از دستشویی بیرون اومد.

لیوان قهوه‌ی تلخ مزش رو توی سینک گذاشت و با لباسای تیره‌ای که از دیروز به تن داشت از خونه بیرون زد.

قرار بود روز طولانی‌ای بشه.

باید دنبال یه کار جدید میگشت و انتخابای زیادی با این تیپ و تتوهای زیادش نداشت. تنها جایی که ممکن بود قبولش کنن توی بار بود. ک اینم تقریبا غیر ممکن بود. مطمئنا رییس عوضیش به همه‌جا سپرده بود تا استخدامش نکنن. مخصوصا با بلایی که دیشب سرش آورده بود.

•••

آروم توی خیابون قدم میزد و تو افکارش غرق شده بود.افکاری که از همه سمت بهش هجوم میاوردن و توی مغزش باهم قاطی میشدن، فقط باعث میشدن اعصابش از قبلشم خورد تر بشه.

بعد از چند دقیقه، بالاخره به صدای بوقای ممتد و طولانیِ ماشینی که آروم کنارش حرکت میکرد توجه نشون داد و سرشو به سمت ماشین آشنا چرخوند.

_: افتخار اینو دارم ک این پسر خوشتیپ سوار ماشینم بشه؟

هری چشماشو چرخوند و با بی‌علاقگی به دوست همیشه شادش نگاه کرد.

Punishment of love [L.S]Where stories live. Discover now