واز هپینینننن
امیدوارم دوست داشته باشین این پارتو(؛
_______________________________________شاید خیلی چیزا بتونه حالتو خوب کنه. مثل یک آهنگ آروم یا پیچیدن نسیم خنک بین موهات.
ولی هیچ چیز مثل بیدار شدن تو جایی که قلبت بهش وابسته شده روزتو نمیسازه.•••
رو تخت غلت زد و با تنبلی چشماشو مالید و چندبار پلک زد قبل از اینکه به سقف ناآشنای بالا سرش نگاه کنه.
آروم نگاهشو اطراف اون اتاق خوش دکور چرخوند و با ظاهر شدن خاطره های دیشب جلو چشمش لبخند زد. خاطرههایی که تمامش به هری مربوط میشدن. و این خیلی قشنگ بود.
سریع لبخند احمقانشو جمع کرد و به جای خالیِ اون فرفری رو تخت نگاه کرد.
حتماً زودتر از لویی بیدار شده بود.
بیمعطلی از جاش پاشد و به سمت طبقه پایین رفت.
فقط امیدوار بود هری بیرون نرفته باشه. نمیخواست شبیه دفعه قبلی با گذاشتن یک نامه از خونه بره بیرون.
لویی: هری؟
وقتی به طبقه پایین رسید صداش زد و جلوتر رفت.
هری: توی آشپزخونم
هری باهمون تن صدا جواب داد و لویی بی معطلی به سمت آشپزخونه رفت. وارد آشپزخونه شد و..! اوه! هریای که سعی میکرد تخم مرغو از ته ماهیتابه جدا کنه و سالم درش بیاره واقعاً جذاب بود.
با شونش به دیوار تکیه زد و بدون هیچ حرفی به اون موجود دست پاچلفتی نگاه کرد.
هری: مرسی که داری ته دلت بهم میخندی. من فقط آشپزی یادم رفته.
حواس پرت گفت و تخم مرغو توی ظرف گذاشت.
لویی لبخندش با شنیدن حرف هری بزرگتر شد و آروم تکیهاشو از دیوار گرفت قبل از اینکه قدماشو به سمت هری بکشه.
لویی: تو فقط زیادی خوشگلی..
صداش آروم و نرم بود. هری نگاهشو از ظرف گرفت و به اون دوتا اقیانوس آروم نگاه کرد. می خواست در جواب چیزی بگه ولی فقط لبخند بزرگی زد و سرشو پایین انداخت. هیچوقت تو گفتن حرفای قشنگ و عاشقانه خوب نبود.
لویی متوجه خجالت یا شایدم رودرواسیش شد و گوشه لبشو آروم گاز گرفت که خندشو بخوره قبل از اینکه از اون فرفری که حالا داشت میزو میچید دور شه. حرف زد و جوّو عوض کرد.
BINABASA MO ANG
Punishment of love [L.S]
Fanfiction- من همه چیو نابود کردم... دریامو از دست دادم... آرامشمو از دست دادم... من "ما" رو نابود کردم... حالا چجوری باید ادامه بدم...؟ چجوری باید بدون اون ادامه بدم...؟ با دستای خودم تنها رنگی که تو زندگیم بود و پاک کردم... از خودم دورش کردم... بازم ترسو بو...