part 9

165 55 40
                                    


-سلام

لویی با شنیدن صدای دخترونه‌ای که به نظر میرسید خطاب به خودش باشه تکیَشو از پیشخون گرفت و سرش رو چرخوند و به دختری که پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد. تقریبا ۲۰ ساله به نظر میرسید و لبخند گرمی رو لباش بود.

لویی ابرشو بالا انداخت و ظاهر دخترو سریع از نظر گذروند.
لویی:سلام؟

دختر چشمای درشتشو با حالت کیوتی به چشمای آبی روبه‌روش دوخت و آروم گوشه لبشو گاز گرفت.
-عام.. میتونم اینجا بشینم؟

لویی مسیر نگاه اون دخترو تا صندلی کنارش دنبال کرد و چند لحظه مکث کرد... اون فقط به خاطر یک نفر اینجا بود و حالا میخواست با یک نفر دیگه وقت بگذرونه؟

زین:حتما دختر میتونی اونجا بشینی. ببخشید مخ دوستمون یکم تاب داره

لویی با شنیدن جواب زین به سوالی که حتی مخاطبش اون نبود روی صندلیش چرخید و چشم غره‌ی بزرگ و عصبی‌ای تحویلش داد. موجود مزاحم...

زین با ترس ساختگی خودشو عقب کشید و دوتا دستاشو بالا گرفت و لبخند کج و کوله ای زد.

لویی کلافه نفسی کشید و به اون دختر که داشت پیرهن مشکی رنگشو مرتب میکرد نگاه کرد. دختر چند لحظه مکث کرد قبل از اینکه بدون توجه به چشمای سبز آشنایی که چند قدم اونورترشون با حرص نگاشون میکرد خودشو به لویی نزدیک تر کنه.

-به هر حال اسم من النوره
دختر گفت و دستشو جلو برد

لویی:منم لویی ام. خوشبختم

و با لبخند کوچیکی دستشو جلو برد و به اون دختر که ظاهراً اسمش النور بود دست داد. بعد از چند ثانیه دستش رو عقب کشید و دور لیوان آبجوش حلقه کرد. شاید اگر موقعیت دیگه‌ای بود، می‌تونست خیلی بهتر با اون دختر برخورد کنه. ولی الان نه... ذهنش درگیر تر ازاون چیزی بود که بخاد تمام توجهشو به اون بده.

سرشو بالا گرفت و با دقت به اطرافش نگاه کرد تا شاید بتونه نشونه‌ای از اون موجود فرفری پیدا کنه. بار هر لحظه شلوغ تر میشد و پیدا کردن اون فرفری هم سخت تر... یکم روی صندلی جلوتر رفت و سرک کشید اون فرفری همونجا بود...

بین آدمای مست و هیز می چرخید و سفارشاشونو تحویل می‌داد. لیاقت اون پسر واقعاً بیشتر از اینا بود.

النور :دنبال کسی می گردی؟

لبخند کوچیکی که بی اراده رو صورت اون پسر وجود اومده بود با شنیدن صدای نازک النور از بین رفت کلافه نگاهشو از هری گرفت و به دختر کنارش داد.

لویی:نه

النور:همیشه اینقدر کم حرفی؟

لویی:نمی دونم شاید

دختر در جواب "هووم" آرومی گفت و سرشو پایین انداخت. انگار دوستی با این پسر کار آسونی نبود
ثانیه‌ها بین همهمه‌ی مبهم مردم می گذشت و هر دوی اونا رو کلافه تر از قبل میکرد... لویی صبر کرده بود تا شاید خود اون دختر بیخیال شه ولی انگار قصدش این نبود. کلافه پوست خشک رو لبشو جوید و زیر چشمی النور نگاه کرد. حالا که هری رفته بود سرکار خودش لوییم می تونست یکم حرف بزنه. هوم؟

Punishment of love [L.S]Where stories live. Discover now