part 29-2

191 21 42
                                    


چند ساعتی توی سکوت سنگینی گذشت تا زمانی که در اتاق با شدت باز شد و صدای بلند زین بند سکوتشونو پاره کرد.

زین: آخی. خوبه که همو نمی‌کردین. فقط می‌خواستم بگم که خانواده‌ی لیام دارن میان اینجا و منم پشت تلفن بهشون گفتم که خونه مال خودمونه و کس دیگه‌ای به جز من و لیام توش زندگی نمی‌کنه. پس همین الان لطفاً گورتونو از خونه گم کنین بیرون چون تا یکم دیگه می‌رسن و نمی‌خوام فرصت دوست پسر خوب بودنو از دست بدم.

یک نفس و تند تند گفت و بدون توجه به نگاهای "وات د فاک" اون دو پسر به سمت کمد لباس لویی رفت و چندتا از لباساشو همراه پالتوی هری برداشت و به سمتشون پرتاب کرد.

زین: پاشین دیگه. آها راستی. قبل از اینکه بگم. لویی می‌دونی خیلی دوست دارم دیگه نه؟

همین جمله کافی بود تا ذهن کلافه و خسته‌ی لویی به سمت کل گندایی که اون احمق می‌تونست بزنه بره.

لویی: چی کار کردی زین.

زین: خوبه که تو هم دوستم داری. به هرحال، لیام پریروز ماشین خودشو برده بود بیرون و منم ماشین لازم داشتم. پس ماشینتو برداشتم و نمی دونم چرا خراب شد وسط راه.. به هرحال الان توی پارکینگه فقط کار نمی‌کنه. بدنشم یکم خش برداشت که حالا مهم نیست.

گفت و مقابل چشمای درشت شده‌ی لویی لبخند کوچیکی زد.

لویی بی‌اراده چند ثانیه دیگه به صورت بی‌تفاوت زین نگاه کرد. قبل از اینکه اسمشو با حرص ناله کنه و سرشو بین دستاش بگیره.. یک روز، فقط یک روز می‌تونست گند نزنه؟

پسر مو مشکی با دیدن حالت لویی و هری که بین خندیدن و دلداری دادن مونده بود دستاشو پشتش گره کرد و عقب عقب به سمت در رفت.

زین: تا دو دقیقه دیگه پایین نباشین برای هیچکدومتون خوب تموم نمی‌شه.

آخرین تیرشم برای حرصی تر کردن لویی شلیک کرد و با پوزخند از اتاق بیرون زد.

لویی: قسم می خورم یک روز یک بلایی سرمون میاره.

هری آروم خندید و از رو تخت بلند شد و دست لویی هم گرفت تا بهش کمک کنه.

درواقع از ته دلش از وجود زین ممنون بود. نمی‌تونست این چند روزو بدون حضور اون تصور کنه‌.

هری: چه بلایی می‌خواد سرمون بیاره دقیقا؟

لویی: این کاریم نکنه خیلی غریزی یک کرمی می‌ریزه. دلم نمی‌خواد به وقتی که با برنامه‌ریزی کار میکنه فکر کنم.

جملشو با یادآوری تک تک بلاهایی که سرش اومده بود گفت. زین به معنای واقعی شیطان بود. به جاش لیام دقیقا تو نقطه مقابلش قرار می‌گرفت.

هری: واقعا دلم می‌خواد بدونم چیکار کرده.

با کنجکاوی و شیطنت پرسید قبل از اینکه کوچیک لبخند بزنه و پالتوشو تو تنش مرتب کنه.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: May 09, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Punishment of love [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora