-ʏᴏᴜ ʜᴀᴠᴇ ʙᴇᴇɴ ꜰᴏʟʟᴏᴡɪɴɢ ᴍᴇ ꜱɪɴᴄᴇ ʏᴏᴜ ꜱᴀᴡ ᴍᴇ ᴀᴛ ᴜɴɪᴠᴇʀᴄɪᴛʏ...
✮| 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌
+𝟏𝟖
───────────────────────صدای اِسپنک توی کل اتاقِ تاریک و ترسناک پخش شده بود؛ نوری که از چراغ بالای سر پسر بزرگتر میتابید، نیمی از اتاق رو نورانی میکرد.
اشک های پسر کوچیکتر مثل دریا که با موجش شن رو خیس میکنه، گونه اش رو نَم دار کرده بود.اون شئ سیاه رنگ توی دستش، محکم روی باسن پسر کوچیکتر برخورد کرد و از شدت درد، پسرک نایی برای فریاد زدن نداشت.
"چیه ها؟ دردت اومد؟ میخواستی منو لو بدی آره؟"
صدای پسر بزرگتر رو همراه با خس خس کنار گوشش شنید؛ ترس همه ی وجودشو گرفت که باعث شد موی تنش سیخ بشه.
"از جونم چی میخوای کیم ت تهیونگ؟"
با صدای لرزون گفت؛ تهیونگ پوزخندی زد و انگشتشو روی پوشت قرمز شده باسن پسرک کشید.
از نظرش وقتی کوکی رو توی این حالت که روی میز مشکی رنگ فلزی خَم شده و پابلندی کردنشو رو میدید، دلش میخواست همین حالا و در همین زمان به فاکش بده.با نیشخند جواب داد:" تو خیلی وقته دنبالمی کوکی خودتو به اون راه نزن، تو از همون موقعی که منو تو دانشگاه دیدی دنبالم راه افتادی!... چیشد؟ فهمیدی قاچاقچیم و خواستی به پلیس بگی؟ خیلی باهوشی!
کوکی با لکنت در جواب تهیونگ گفت:"ن نه من نخواستم بگم... م من فقط شوکه شده بودم چون- آخ!"
با ضربه محکم شلاق روی کمرش، فریادی کشید وصورتشو به طرف تهیونگ چرخوند."چرا اینکارو میکنی تهیونگ؟!"
تهیونگ روی بدن لخت کوکی خَم شد؛ در همون حال ادامه داد:" میخوام جوری به فاکت بدم که بفهمی مال کی هستی، من تورو با خودم میندازم تو چاه مهم نیست چی بشه فهمیدی؟
نذاشت کوکی حرفی بزنه؛ شلوار و باکسرشو تا روی زانوهاش پایین کشید و نزدیک کوکی شد.
دیکش سوراخ تنگ کوکی رو لمس کرد؛ ناله کوکی مانند نجوایی گوش تهیونگ رو نوازش میکرد.
کوکی چشماشو بست اما صدای کوبیده شدن دَر، مانع انجام کار تهیونگ شد؛ ضربه های دَر محکم تر شد.
چشمای تهیونگ به دَر دوخته شد؛ لحظه ای نگذشت که فریاد شخصی شنیده شد:
"اف بی آی! درو بازکن! راه فراری نداری"تهیونگ با چشمای گشاد شده به کوکی چشم دوخت.
"حرومزاده، تو لوم دادی!"
BẠN ĐANG ĐỌC
Scenarios
Truyện Ngắnسناریو های کاپلی 📜⚣ با موضوع های جالب و خواندنی🔥🤩 بخونید و لذت ببرید❤💎