-ɪ'ᴅ ʙᴇᴛᴛᴇʀ ᴛᴏ ꜱᴀʏ: ɢᴏᴅᴅᴇꜱꜱ...
✮|𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑯𝒖𝒏𝒉𝒂𝒏
───────────────────────
اون مثل یه الهه است؛ الهه ای که داره رو به روم، جلوی چشمام میرقصه و با حرکاتش من رو به اغوا شدن دعوت میکرد.
اول ازینکه به یک گی بار دعوت شده بودم حالم بد شده بود و میخواستم برم اما یه چیزی توی دلم بهم میگفت صبر کنم....
حتما یه اتفاق خوش آیند میوفته که منو جذب بکنه.
با چیزایی که اطرافم بود خودمو سر گرم میکردم و چشم میچرخوندم
اینکارم با سقولمه ای که کناریم به من زد به پایان رسید؛ سرمو به طرفش چرخوندم و منتظر شدم تا دلیل این ضربه دردناک رو بفهمم"ملکه بار اومد!"
متعجب در جواب مرد کناریم گفتم: "ملکه!؟ مگه اینجا گی بار نیست؟ چطور-"
با دیدنش اونم توی نزدیک ترین جا، زبونم بند اومد و نمیتونستم حرفمو ادامه بدم؛ اون واقعا ملکس یا بهتره بگم
یه الهه...نور های آبی رنگ از هر طرف بهش میتابیدن و این منظره رو محشر نشون میداد.
ازینکه اومدم و این همه صبر کردم پشیمون نیستم
و از یه طرف دیگه واقعا خوشحالم که
صندلی ای که دقیقا به میز رقص چسبیده بود رو انتخاب کردم.میله رو توی دستای کوچکش گرفته بود و به راحتی بالا میرفت و میچرخید؛ واقعا توی کارش ماهر بود و به زیبایی بدن خوش فرمشو به نمایش میگذاشت.
هرچقدر بیشتر میرقصید، منو بیشتر به خودش نزدیک تر میکرد.
لیوان ویسکی که توی دستم بود رو میچرخوندم. در ظاهر آروم بنظر میومدم، ولی باطنم عطشش از بین نمیرفت؛ باطنم میخواست
اون پسر رو مال خودش کنه"تو معرکه ای لوهان!!"
لوهان؟
از صدای بلند مردی که انگار خیلی شهوتی به نظر میرسید اسمشو فهمیدم؛
لوهان
اسمت برای همیشه تو مغزم حک میشه...با یه لبخند به رقص پایان داد.
چنگی به موهام زدم و با حالت ناراحتی به سِن خیره شدم.
نمیدونستم
خیلی وقته شخصی به من خیره شده...
با سنگینی چیزی سرمو بالا گرفتم و به چشمای پر عمق و زیبای پسر خیره شدم.باورش سخته ولی اون هم چشم ازم برنمیداشت حتی یک لحظه
لبخند کجی زدم
"کاش مال من میشدی!"
YOU ARE READING
Scenarios
Short Storyسناریو های کاپلی 📜⚣ با موضوع های جالب و خواندنی🔥🤩 بخونید و لذت ببرید❤💎