𝐂𝐚𝐧 𝐰𝐞 𝐫𝐢𝐝𝐞 𝐚 𝐦𝐨𝐭𝐨𝐫 𝐚𝐠𝐚𝐢𝐧?

230 9 3
                                    

-ɪ ᴅᴏɴ'ᴛ ᴋɴᴏᴡ ʜᴏᴡ ɪ ᴀᴄᴄᴇᴘᴛᴇᴅ ᴛᴏ ʀɪᴅᴇ ᴀ ᴍᴏᴛᴏʀ ᴛᴏ ꜱᴏᴍᴇᴏɴᴇ ᴡʜᴏꜱᴇ ɪ ᴏɴʟʏ ᴋɴᴇᴡ ʜɪꜱ ɴᴀᴍᴇ...

✮| 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒗

✮|𝑷𝒊𝒄𝒕𝒖𝒓𝒆 𝒐𝒇 "@𝑾𝒆𝒃𝒕𝒐𝒐𝒏_𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌"𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

✮|𝑷𝒊𝒄𝒕𝒖𝒓𝒆 𝒐𝒇 "@𝑾𝒆𝒃𝒕𝒐𝒐𝒏_𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌"𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍

───────────────────────

نسیمی خنک به سرعت به صورتش میخورد؛ حسی که الان داشت توی هیچ لحظه از زندگیش تجربه نکرده بود.
سوار شدن روی موتور مشکی رنگ و قفل کردن گاه و بی گاه دستاش دور کمر فرد غربیه، تجربه نشدنی بود.

از وقتی که اون پسر مو مشکی که رو به روی کتابخونه منتظرش بود رو دیده بود، اصلا یادش نمیومد چجوری قبول کرد تا سوار موتور اون پسر غریبه بشه درحالی که فقط اسمشو اون روز فهمیده بود.

اونجوری که فهمید، پسر مو مشکی خیلی وقت بود که تعقیبش میکرد ولی اون متوجه نشده بود.

فکر کردنو بیخیال شد و خواست ازین موقعیت لذت ببره.

"کوکی بیشتر گاز بده"

کوکی نگاهی به تهیونگی که با صدای نسبتاً بلند کنار گوشش حرف میزد کرد. لبخند دندون نمایی زد و ادامه داد:
"هرچی تو بخوای کیوتی!"

موهای بلوند تهیونگ توی هوا شناور بود؛ دستاش رو بالا گرفت و با فریاد های گاه بی گاه آزاد بودن و رهایی اش رو نشون میداد.

"تهیونگ مراقب باش!"

تهیونگ بعد از مکثی کوتاه، دوباره پشت کوکی نشست و دستاشو دور کمرش حلقه کرد و خودشو به کوکی چسبوند.

"خیلی خوشحالم!"

چونشو روی شونه سمت راست کوکی گذاشت؛ نفس های تهیونگ که به پشت گوش کوکی برخورد میکرد، اونو دیوانه تر میکرد.

تهیونگ با لبهای آویزون شده از موتور پیاده شد؛ چند ثانیه ایی میشد که به آپارتمان کوچیکش رسیده بودن و معنیش این بود باید خداحافظی میکرد.

کوکی موتور رو روبه روی دَر اصلی آپارتمان پارک کرد و قدم زنان به طرف تهیونگ رفت؛ دستاشو پشت کمرش قفل کرد و همزمان که کمی خَم شده بود، صورتشو به تهیونگ نزدیک تر میکرد.

تهیونگ همونطور که سرش خم بود گفت:
"خیلی خوش گذشت... ازت ممنونم کوکی"

کوکی همون مدلی که بود، سرشو کج کرد و با یک لبخند به طرف گونه تهیونگ رفت. بوسه ای روی گونه سمت راست تهیونگ گذاشت.

کوکی سرشو کمی عقب کشید و به چهره متعجب تهیونگ خیره شد.

بی وقفه با لبخندی که کمی گونه هاشو فرو میبرد رو به تهیونگ گفت:
"فردا هم میتونیم موتور سواری کنیم؟..."

ScenariosOù les histoires vivent. Découvrez maintenant