𝐇𝐞'𝐬 𝐛𝐞𝐞𝐧 𝐠𝐨𝐧𝐞 𝐚𝐥𝐨𝐧𝐠 𝐭𝐢𝐦𝐞

254 10 7
                                    

-ᴀʀᴇ ʏᴏᴜ ꜱᴛɪʟʟ ꜱᴇᴇ ʜɪᴍ?...

✮| 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒃𝒂𝒆𝒌

───────────────────────

"درسته آفرین خیلی خوب داری پیش میری"

سری تکون دادم و شروع کردم به چرخیدن؛ این رقص، منو به چالش های شیرینی دعوت میکرد. غرق چرخیدن اونم با نوک پام شده بودم و متوجه نشده بودم که خیلی وقته کمر من رو با دستای بزرگ و قویش گرفته بود

"آروم نباید اونقدر تند پیش بری"

با حالت ناله گفتم
"ولی یول چرخیدن رو خیلی دوست دارم خیلیم توش ماهرم!"

چانیول خنده ای از حالتی که داشتم کرد: "درسته ماهری! اما باید بقیه رقص هم تمرین کنیم میدونی که!"

لب پایینم رو آویزون کردم: "قبوله تو بردی!"

میتونستم خنده های موذیانه چانیول رو به راحتی ببینم؛ هوفی کشیدم و به چیزهایی که میگفت گوش میدادم.

یاد روز اولی که وارد کلاس شدم افتادم. چانیول مربی رقص باله بود وقتی داشت رقص رو یاد میداد، من وارد سالن شدم؛ فرم رقصیدنش و حسی که به رقصش میداد، منو مجذوب خودش کرد.
اون واقعا فوق العاده بود؛ بعد از ماجراهایی که داشتیم اون نه تنها دوست پسرم، بلکه حامی من توی تمام دوران زندگیم بوده.

راستش بهش مدیونم و نمیتونم حتی تصور دوریش رو توی ذهنم جای بدم...

"بکهیون داری با کی حرف میزنی؟!"

به طرف صدای آشنا برگشتم؛ کیونگسو بود که با حالت متعجب به من خیره شده بود.

"هنوز داری میبینیش؟... بک! اون ۴ ساله فوت کرده نمیخوای تموم کنی؟"

به اطرافم نگاهی انداختم؛ اثری از چانیول نبود. حرفای کیونگسو مثل پُتک تو سرم ضربه میزد

اون رفته بود؟ نه باور نمیکنم!
اگه رفته... پس چرا حضورشو حس میکنم؟!

کیونگسو وقتی تغییر حالتمو دید لبخندی زد و دستشو رو شونم گذاشت
"بیا بریم یه چیزی بخوریم حتما از صبح داری تمرین میکنی... باید گرسنه باشی!"

لبخند محوی زدم؛
سوار ماشین کیونگسو شدم و سعی کردم حرفی نزنم؛ سکوت اون لحظه برای من بهتر از هرچیزی بود.
کیونگسو به سمت جایی که نمی شناختم راه افتاد....

سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم
حالا که فکرشو میکنم، روزی که چانیول تصادف کرد رو به یاد میارم...
همون روز مزخرف که یول منو ازم گرفت

تازه متوجه شدم، چانیول خیلی وقته رفته...

ScenariosWhere stories live. Discover now