2_سلام من زین هستم

500 106 86
                                    

_سلام من زین هستم

و من از شنیدن صدای خشدار و خام او با خستگی می‌خندم و موهایم را عقب می‌زنم

سمت زین می‌روم و دستم را پشت زین حلقه می‌کنم :
بلند شو و راه برو

زین مطیعانه می‌گوید :
لویی!

و می‌خواهد بلند شود اما گویی با بدنش آشنایی ندارد و سکندری می‌خورد و من به موقع او را نگه می‌دارم .

من در پوست خود نمیگنجم او را محکم میگیرم: اول پای راستت رو بذار جلو و بعد چپ و دوباره تکرار کن.

زین جواب می‌دهد :
هستم!

من هنوز زیاد روی بخش تکلم زین کار نکرده بودم. و او تنها میتونست بگوید :
سلام من زین هستم، لویی!

اما می‌توانست تمام حرف هارا بفهمد و مسئله حل کند. حیف که هنوز از نعمت صحبت کردن کامل محروم بود.

پارچه از روی بدن برهنه زین سر می‌خورد و زین به بدنش نگاه می‌کند. پر از جای خط و چند تا بخیه بود. در واقع من در طراحی بدنش مقداری خرابکاری کرده بودم.

زین به بدنش اشاره می‌کند و سپس به من خیره می‌شود. با شرمندگی جواب میدهم :
تقصیر منه. معذرت میخوام. اما هنوزم بدن زیبایی داری.

زین شانه هایش را بالا می‌اندازد و می‌گوید :
من زین هستم.

گویی حرفش از روی غرور است اما من این طور برای خود تفسیر می‌کنم که برای زین اهمیتی ندارد.
زین دست روی بدنش می‌کشد و ناگهان با ذوق دست روی سینه اش نگه می‌دارد.

دست من را می‌کشد و روی قفسه سینه اش می‌گذارد. با شگفتی و هیجان می‌گوید :
لویی!

و من متوجه می‌شوم او از تپش سینه ای در بدن نیمه انسان _رباتش به وجد آمده. میگویم :
درسته زین. تو یه قلب داری.

و زین با تعجب من را نگاه می‌کند. به قیافه حیرت زده او می‌خندم و می‌گویم :
قلب چیزیه که احساسات ازش منشا میگیرن. تو اولین رباتی هستی که دارتش!

و زین برای اولین بار لبخند می‌زند و باز هم من به خود مغرور می‌شوم. حقیقتا موجود زیبایی را خلق کردم!

زین خیلی به ربات شباهت نداشت اما اعضا کامل واقعی انسان را هم نداشت. او معده، قلب و
،پوست و ریه و موهایی که زمانی متعلق به لویی بودند داشت . اما چیز های دیگر، مانند دستگاه تناسلی، روده، غده اشک، ناخن و چیز های دیگر ...نداشت

زین دارای هوش مصنوعی بود. با شوک الکتریکی بدنش و قلبش او را سر پا نگه می‌داشتم. زین باهوش بود و بدن سنگینی داشت. در واقع تا به چشم هایش خیلی نگاه نمیکردی متوجه نمیشدی او یک ربات است. یک هاله درخشان در چشم هایش بود.

بابت اعضای بدن دیگری که زین نداشت خودم را قانع کرده بودم زین به آنها نیاز ندارد البته خیلی بی ربط به اینکه نتوانسته بودم اعضا بدن بیشتری برای زین بیاورم نبود.

و من از آن فردی که بدنش را برای آزمایش های علمی اهدا کرده بود خیلی ممنون بودم چون مجبور نشده بود همانند قلب آن را از کسی بگیرم.

حالا او را میبرم و لباس هایش را تنش میکنم. جلویش چند مسئله ریاضی می‌گذارم، باهم مسابقه دو می‌گذاریم، و او در همه شان موفق شد. دروغ نبود، من توانسته بودم کارم را خوب انجام دهم با اینکه زین نمی‌توانست به طور کامل صحبت کند ولی اعتراضی نبود. من همین طوری دوستش داشتم

________
بابت کامنت ها و ریدینگ لیست های خوشگلتون خیلی ممنونم مرسی که حمایت میکنین *-*
لاو يو آل

Sinner [Z.T]Where stories live. Discover now