4_قلب حساس

305 87 82
                                    

اولین بار است که زین به مدت طولانی در خانه تنها مانده و لویی برنگشته. زین با کج خلقی تلوزیون را خاموش می‌کند و زیرلب غرغر می‌کند :
لویی، لویی!

و من با اخم وحشتناکی در جلسه خسته کننده کارفرمایش نشسته ام. لهجه غلیظ و تند حرف زدن کاردی اعصابم را متشنج کرده بود. او می‌خواست همه او را رئیس (boss) صدا بزنند.

کاردی به کامپیوتر اشاره کرد:
ما هنوز دنبال فناوری های جدید برای زندگی اسون تریم. خودتون میدونین بزرگ ترین مشکل جهان الان تنهایی و انزواست.

خیلی از زن ها دیگه ازدواج نمیکنن آمار طلاق بالا و آمار ازدواج پایین اومده تازه به دلیل های مسخره مثل ناتوانی جنسی تو مرد ها یا میل به باردار نشدن تو خانوما و توی جهان نیویورک بدتر از همه است آمار تعداد بچه های بدنیا اومده به زیر صفر رسیده.

من لبخند کجی می‌زنم. من یکی از محدود مرد های نیویورک هستم که حالا تنها زندگی نمی‌کنم و وابسته به ربات جنسی برای سکس یا ربات های خسته کننده ای که فقط حرف گوش میکنند نبودم.

من کسیو داشتم که احساسات میفهمید. یکم سرکش بود و مهم تر از همه مهم ترین بخش زندگی من بود.

جلسه تمام می‌شود و کاردی جلوی راه من را می‌گیرد :
منتظر اختراع جدیدت هستم تاملینسون. به کجا رسیده؟

از او چشم می‌دزدم :
فعلا تو یه بخش اساسی گیر کردم.

کاردی زن باهوش و سرسختی بود. تمام سازمان عاشق او بودند که البته سینه های بزرگ و باسن بزرگشتوی این قضیه کم تاثیر نبود!

کاردی جدی بود و با کسی شوخی نداشت و عاشق ستایش شدن بود. لباس های باز می‌پوشید و از نگاه پر حسرت لذت می‌برد. خوشحال بود بدنی دارد که می‌تواند به نمایش بذارد و فخر بفروشد.

نگاه نافذی به من می‌اندازد :
باشه.

و من با عجله به خانه می‌روم. به زین گوشه میل مچاله شده لبخند میزنم:
من برگشتم

و زین جواب نمی‌دهد. ربات های دارای احساس خیلی شبیه آدم ها بودند. و قلبی که به زین رسیده بود یه قلب ظریف و نیازمند محبت بود.

این خصلت تمام آدم هاست که از محبت سیر نشوند و کسی که آنها را دوست دارد ترک نکنند. حتی سنگدل ترین آدم ها روزی در مقابل محبت کسی کم میاورند.

دو شاخه گل یاس سفید و زرد کنار او میگذارم:
باشه آقای بد اخلاق. من میرم بخوابم. ایناهم مال توعه و خوردنی نیست.

زین نگاهی به گل ها می‌اندازد و به پهنای صورتش می‌خندد و من تازه پا به خانه ام گذاشتم . خانه من میان خنده زین بود.

گل یاس سفیدش را بالای گوشش گذارد و من احساس میکنم لحظه ای قلبم می ایستد. با یک گل او مانند فرشته ها به نظر می‌رسید

خواب از چشمانم ربود. کنارش می‌نشینم و محکم در آغوش نگهش میدارم. سرش را به سینه ام تکیه می‌دهد. زین زیبای من!

_______________

ببخشید چند روز نبودم نت نداشتم علاوه بر اون هیل می پاک شده و من به شدت سرش آسیب دیدم. اگه تریلر sinner رو ندیدین توی چنلم سرچ کنین
@andromada_10
شب یکی دیگه هم میذارم. کامنت هاتون کم شده :((
دوستون دارم♡

Sinner [Z.T]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt