Part 4

223 46 7
                                    

‌"جیهوپ هیونگ‌ "

"جانگ کوک ، ساعت "8" میام دنبالت . خوشگل کنی ها ؟؟"

جانگ کوک میتونست از پشت تلفن صدای خنده های جیهوپ رو بشنوه.

"هیونگ، امشب شب اخریه که اینجایی نه ؟"

"اره دونسنگ احمق من ، بیا بریم امشب قراره یه شب معرکه باشه ؛ باور کن ."

"باشه هیونگ ،منتظرتم ."

کوک بلند شد و جلوی آینه رفت ؛ یکم خودش‌ رو برانداز کرد ؛ باید یه تغییری تو خودش انجام میداد ؛ شاید باید موهاشو رنگ میکرد . اره ، فکر خوبی بود . اون واقعا به یه تغییر هر چند کوچیک توی زندگیش نیاز داشت .

پس به سمت حموم رفت ؛ تا قبل از اومدن هوسوک یه دوش کوتاه بگیره.
_______________________________________
*سئول*

"نامجون ، میشه حداقل بگی سر چی دعواتون شده ؟"

"جین اون یه کله شق به تمام معناست و باید بدونه نمیتونه خودشو پشت سر هم توی دردسر بندازه ."

بخش اخر حرفشو تقریبا داد زد ؛ برای اینکه صداش به گوش تهیونگ برسه.
با باز شدن در اتاق ، سر هردوشون به سمت تهیونگ عصبانی چرخید . تهیونگ کت چرمشو از گوشه اتاق برداشت ؛ یادش نمی اومد این چه جوری از این جا سر در اورده ، ولی به هرحال چیزی که الان مهم بود این بود که پیداش کرده بود.
تهیونگ با قیافه ای که دلخوری و عصبانیت توش موج میزد ، رو به نامجون برگشت و گفت :

"هیونگ، ببین میدونم من یکم شیطنت دارم  (نگاه خیره نامجون 😐😂 ) خب قبول ، یکم نه خیلی . قبول دارم که  بعضی اوقات بهت دروغ گفتم و مجبور شدی بیای من و جیمین رو از دردسر  نجات بدی . ولی ایندفعه اینجوری نیست . این دفعه ، من واقعا باید برم ."

{ببینید ویمین  دیگه چه کردند ، که نامجون بیچاره اینجوری چشمش ترسیده :/   }

"ته ، متوجه کارات هستی ؟ من نمیخوام ماجرای پاریس دوباره تکرار بشه نمیخوام دوباره تو اون اوضاع ببینمت. اون دفعه هم این حرفا رو زدی ته . من نمیتونم بزارم تو با جیمین بری نیویورک. "

"هیونگ ، جیمین که قرار نیست بیاد؛ من دارم با بکیهون و چانیول شی میرم . تو خودت میدونی که ماجرای پاریس تقصیر من نبود . "

تهیونگ با لحن دلخوری ادامه داد.

" من برای  پایان نامه ام  باید برم  ، اصلا برو از پرفسور چو بپرس خب .  هیونگ به هر حال من امشب میرم پس بهتره با من مهربون باشی . "

"جین هیونگ .."

تهیونگ ، بعد از صدا کردن اسم جین سمتش رفت و بغلش کرد ؛ و بعد با بی اعتنایی از بغل نامجون گذشت و از در بیرون رفت .

"نام ، انقدر اذیتش نکن . ایندفعه معلومه  داره راست میگه. "

"جین ، میدونم ولی نیویورک خیلی دوره اگه تو دردسر بیوفته؛ نمیتونم سریع برم پیشش اون الان برای عکاسی میره ولی قول میدم تا چند بار تو خیابونا گم نشه و یه دردسر درست نکنه برنمیگرده سئول .من فقط میترسم اون دوباره آسیب ببینه "

جین خندید و موهای پسر مقابلش رو بهم ریخت ‌. دستشو توی چال گونه های نامجون که با لبخند بهش نگاه میکرد فرو کرد و خودشو تو بغل نامجون جا کرد‌‌.

"هی هی یکی اینجا بدجوری داره شیطونی میکنه "

"نامجونااا ، دلم برات تنگ شده خب . میدونی که به خاطر اوضاع کاریم این چند وقته نتونستم درست ببینمت ؛ خب دلم تنگ میشه دیگه . "

نگاهشون به هم گره خورد قبل از اینکه بتونه لباشو به لبای جین برسونه زنگ در به همراه صدای یونگی در  اتاق پیچید.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های گایز :)

تصمیم گیری برای شکل دادن به شخصیت تهیونگ برام سخت بود . ولی بالاخره تصمیم گرفتم .
خودم هنوزم مطمئن نیستم .
امیدوارم تهیونگ قصه ما حسابی خودش رو توی دل شما و جانگکوکی باز بکنه ♡

همینطور که میدونید دوست دارم نظراتون رو بشنوم تا بتونم  ازشون استفاده بکنم .

• بله ... انقدر کوک نیومد سئول تهیونگ خودش دست به کار شد 😅

•نظرتون درباره ماجرای پاریس ؟
{که میتونم بگم به بخش مهمی از داستان و گذشته ته مربوطه . }

• نظرتون راجب ویمین و خرابکاری هاشون ؟ 😂

•دلم برای نامجین هم  که ناکام موندند هم سوخت .

• و در آخر نظرتون راجب شخصیت جیهوپ ؟

°کاپل سوپرایزیمون هم که مشخص شد :)
چانبک . من اکسو رو کم و بیش  شناخت دارم روشون و خب خیلی دوست داشتنی هستند همشون .
پس خواستم کاپل مورد علاقه ام از اکسو  هم توی داستان باشه . مخصوصا که در  واقعیت هم تهیونگ و بکهیون  دوستای خوبی هستند 😍

ووت و کامنت رو فراموش نکنید کیوتی ها .  و لطفا اگه بوک رو دوست دارید به دوستاتون معرفیش کنید :)  💜💜

 °•Jeon' Cafe'☕•° Where stories live. Discover now