part 8

185 21 3
                                    

+ هِی تو دوست دختر چانی نیستی؟!
دارک:_ چرا اتفاقا هستم حالا میخوای چیکار کنی؟
سریع گفتم:
+هیچی..فقط میخوام بگم لباست بهت میاد :/
دارک:_ از چه نظر؟
+از این نظر که هم اسمت و هم لباست دارکه.. ولی جالبه پوستت سفیده🤔 تضاد شگفت انگیزیه!!
دارک:_ حتی فکرشم نکن!!
+چی؟؟ منحرف..
دارک:_ فکرشم نکن..نمیذارم با تعریفات منو بخری😐!!
یکی از چشم غره های مورد علاقه‌مو رفتم و چشممو به جاده دوختم. درسته که صندلی عقب نشسته بودم ولی از بین دو تا صندلی جلو خیلی راحت جاده رو میدیدم.
عجب دست فرمونی داره پسر..!
(جالبش اینه برعکس این قسمت از داستان همین دیشب با ماشین از جدول پارک رد شدم نصف ماشین رفت تو پارک😂 من رو قیافه ی بچه های بزرگ پارک کراش زدم اصن😂⚡)
یهو خیلی ماهرانه پیچید تو یکی از کوچه های خلوت و تاریک..
این دختر چرا منو میترسونه همیشه؟؟
کوچه خیلی تاریک بود. حتی با وجود اینکه ساعت دو ظهره خیلی خیلی تاریک بود. همه جا پر آشغاله و..
دارک:_ همه جا پر آشغاله و...؟
از کوچه بیرون اومدیم و وارد خیابونی شدیم که کنارش یه رودخونه بزرگ داشت.
چرا این سه تا میشنون من چی فکر میکنم؟؟😑
+تو هم مثل ته‌هیونگ و نمجونی..😑 بگو چه نسبتی باهاشون داری؟😐
دارک:_ معشوقه ی دوست پسرتم..
"از دید دارک"
جیمین:_ چییی؟! ته‌هیونگ؟؟؟
+ مگه اینطوری نیست؟ که هرکی یه نفرو بیبی صدا میزنه ینی پارتنرشه؟
جیمین:_ منظورت چانیه؟
+ بیا حرف نزنیم..
جیمین:_ چرا؟
+ چون تو خیلی عجیب‌غریبی.
جیمین:_ از چه نظر؟
+ از این نظر که من تورو دزدیدم ولی تو لم دادی گوشه‌ی ماشین و داری بلبل زبونی میکنی :/
جیمین:_ تو الان منو دزدیدی؟😐
+ درسته.
یهو جیمین چنان فریادی کشید که فرمون از دستم دررفت دو تایی با ماشین رفتیم تو رودخونه😑
.
.
.
few minutes later...
.
.
.
+حوله ی منو نَکِش زشته😐
حوله ی سرمو از توی دستای جیمین آزاد کردم.
_تو دو تا حوله داری.
+شانس آوردی من شنا کردن بلد بودمااا... بگیر ببینم پررو
+هایششش... خیس آب شدم.
حوله ی توی دستمو چلوندم.
+نگاه کن ببین به چه روز انداختی ما رو.
جیمین:_ مقصر تویی که رفتیم تو آب.
+تو جیغ زدی.
_تو منو دزدیدی.
+تو از خونه فرار کردی.
_چی؟؟؟
+تو از خونه... خوشت اومد..! (شباهت لفظی)
جیمین:_ آره منم گوشام پر جلبکه نشنیدم چی گفتی😐 منظورت چیه که فرار کردم؟! (جمله اول: منظورش اینه که گوه نخور و منو خر فرض نکن. فهمیدم چی گفتی😐)
+خب.. تو از خونه فرار کردی.
_تو هم دوست پسرتو آوردی.
+دوست پسرم منو آورد.
_تو باهاش اومدی.
+ته‌هیونگ مجبورم کرد.
_چی؟
+تهیونگ گفت بیام بدزدمت😐🌧
_چی؟! واسه چی؟! (حالا تو هم هِی بگو چی😐 خب گوشات جلبک داره دیگه..😑)
+مثل اینکه نمیفهمی دارم میگم ته‌هیونگ منو اجیر کرده بدزدمت.
_چراااا؟؟
+چون یه درصد فکر کن یکی به غیر من بود :/
_آها اوکی😐 دستش درد نکنه که دوستاشو اجیر نکرد.😑🍭
+احمق!
_ها؟
+😐. میگم یه درصد فکر کن آدمای بِکهیون تورو میدزدیدن!
_تو از کجا اونا رو میشناسی؟؟
+من دارم مینویسمتون احمق😐
_دستت درد نکنه😑 چرا انقد ما رو عذاب میدی برامون دردسر مینویسی؟😕😐
+از کسی که داره میخونه بپرس😐😂
(این‌روزا درس و مدرسه زدن به سرم مغزم جا به جا شده چرت و پرت مینویسم😂)
یهو گوشی جیمین زنگ خورد ولی جواب نداد.
+لامصب... عجب گوشی‌عی داریا تازه از آب گرفتیمش مثلا.😐
_قابشم ماهیه.
+چه ربطی داشت؟؟😑 جواب بده ببینم ته‌هیونگه نه؟
_نه.
+آره.
_نه.
+جواب بده.
_نمیخوام.
یهو با صدای ته‌هیونگ از جا پریدیم.
ته:_که گوشی خریدی جوابمو ندی هان؟
جیمین:_دارک کرم داری ته‌هیونگو اینجا مینویسی؟؟
ته:_ها؟ دارک.. نگو اینم سرکار گذاشتی😂
دارک:_😁
جیمین:_ هومم...اونا کجان؟
ته:_کیا؟
جیمین:_خودتو به اون راه نزن..
ته:_منظورت دوستای قدیمیه؟
جیمین:_هوم.
ته:_ تو ماشینن :/
دارک:_ عهههه تو با ماشین اومدی؟؟ خداروشکر!! جیمین پرتمون کرد تو رودخونه ماشینم هم به چُخ رفت باید پولشو بده.. ما رو میرسونی؟
ته:_😐
جیمین:_😐
دوستاش:_😐
دارک:_ عا ببخشید قدرمو ندونید میخواستم دعواتون تموم شه :/
ته:_ به هر حال جیمین اگ کاری نداری من میرم.
جیمین:_ نه کاری ندارم...
ته:_ راستی اون کجاس؟
جیمین:_کی؟
ته:_ خودتو نزن به اون راه هااا! پسر خوشگله رو میگم میخوام بهش یخورده فیزیکی/زیستی یاد بدم(😂😐)
جیمین:_خدااا اونو میگی؟؟ من داشتم باهاش خوش میگذروندم ک دارک منو دزدید😐👈👩🏼
+عاااا منکه بت گفتم کار ته‌هیونگ بود😑
جیمین با خنده به ته‌هیونگ نگاه کرد.
جیمین:_ ته‌هیونگ؟ حسودیت شده؟
ته:_ چی داری میگی؟
یهو یه پسر مو شرابی با تیشرت و شلوارک لی از پشت دستشو دور گردن ته‌هیونگ حلقه کرد.
پسر:_ عشقم چخبره اینجا؟ این همون دوستته که میگفتی مزاحمته؟
جیمین با دهن باز به اون صحنه نگاه میکرد. منم با ترس دستمو جلوی دهنم گرفتم، میخواستم برم هوای جیمینو داشته باشم ولی پاهام سست شده بودن و نمیتونستم حرکت کنم.
+هه. ته‌هیونگ همش مزاحم ما میشد نه جیمین مزاحم اون.
جیمین با چشمای اشکی ازم تشکر کرد.
پسره هم با قیافه پوکر پشت کرد دستشو سمت ته دراز کرد:_عشقم من میرم تو ماشین تو هم زود بیا اینم همون فلشی که میگفتی پیداش کردم ولی نمیدونم برا چی میخوایش.
جیمین با دهن باز و چشمای اشکی به صحنه زل زده بود. یهو یه موتوری جلو ما ترمز کرد و دستشو روی دهن جیمین گرفت و سوار موتورش کرد و با خودش برد.
من فقط داشتم با دهن باز به این صحنه ها نگاه میکردم.. ولی یهو سمت کتابخونه ای که نزدیک ما بود دوییدم و موتوری که جلوش پارک بودو گرفتم و با شاه کلید روشنش کردم و سمت همون موتوری که جیمینو دزدیده بودن گاز دادم.
"داستان از دید هیشکی😐"
ته‌هیونگ‌با سرعتی بی سابقه ته‌مین رو هل داد و سمت ماشین دویید.
با سرعت میروند و سبقت میگرفت، چند تا ماشینو رد کرد که با شدت به موتور دارک برخورد کرد. دارک علامت داد که حالشون خوبه و دوباره راه افتادند.
گوشی دارک زنگ خورد و یهو حالت صورتش عوض، و خیالش راحت شد.
ته‌هیونگ صحبت کردن دارک رو با تلفن دیده بود ولی با ترمز کردن موتور دارک جلوی ماشینش با تعجب پیاده شد.
دارک:_ هوففف.. ته‌هیونگ داشتم از ترس میمردم.. مدیر برنامه‌ش بود. جیمین نمیخواست بره ببینتش بخاطر همین مجبور شد بزور ببرتش..
ته‌هیونگ نفس عمیقی کشید و به ماشین تکیه داد و سر خورد. بازوشو روی چشماش گذاشت و سعی کرد اشکاشو بپوشونه.
دارک:_هیا!! گریه نکن چیزی نشده اون سالمه و داره میخنده! گریه نکن ته‌هیونگ‌شی!
ته:_ مونگ دایا! نمیدونی چقدر نگرانش بودم..هق(درد😐 دارک از این کلمه متنفره😐)
ناگهان ته‌هیونگ با سیلی محکم و جانانه‌ی دارک نگرانی از سرش پرید!! (حس گزارشگر ورزش بودن بهم دست داد😅😂)
دارک:_ صد دفعه بهت گفتم منو به اسم اصلیم صدا نزننن😠
ته:_ آخه الان؟؟ توی این وضعیت؟!
دارک:_ خفه شو بابا! بی خودی داری گریه میکنی انتظار داری دلسوزی کنم؟؟😑 (توی واقعیت هم همینقدر دیوث هستم😃💙)
....
جیمین با نگرانی به صفحه گوشیش نگاه کرد.. بالاخره جواب داد.
_الو؟! داررررک من حالم خوبه پیش مدیر برنامه‌م هستم لطفا به ته‌هیونگم اینو بگو..آره..آره..نه‌. باشه خداحافظ.
آقای لی:_ای کلک دوست دختر داشتی زودتر بهمون میگفتی اینقدر برنامه نچینیم دیگه!!
جیمین با چشمای گرد شده آقای لی رو نگاه کرد:_بله؟
آقای لی بدون مقدمه گفت:_ ببین جیمین. میدونم دوس نداری ولی مجبوری با جِنی ازدواج کنی...
(بسی غیر منتظره😐)

Terrible loveWhere stories live. Discover now