Part Seven

32 12 19
                                    

(ایزابلا )

همینجوری که لبامو روهم فشار میدادم تا از خندیدن جلوگیری کنم با چشمای متعجب آبی رنگش مواجه شدم .
انگار من تنها کسی نبودم که از دیدن دوباره ی اون جا خورده بودم با این که همکلاسی بودیم ولی سعی میکردم زیاد نبینمش و فکر کنم اونم همین کارو میکرد چون از وقتی باهم صحبت کردیم دیگه ندیدمش .
تو همین فکرا بودم و به صورتش خیره شده بودم که با صداش منو از افکارم خارج کرد .
تئو : خوبی ؟؟
من : آآ...آره خوبم !!
همینجوری که از روی زمین بلند میشد گفت
تئو : بزار کمکت کنم بلند بشی
و دستش و به طرفم دراز کرد
منم بدون این که نیم نگاهی بهش بندازم خودم از جام بلند شدم و از کنارش رد شدم ، همینجوری داشتم بی توجه بهش میرفتم که یهو دستمو گرفت و گفت
تئو : میشه باهم حرف بزنیم
من : فکر نمیکنم حرفی بین من و شما برای گفتن باشه
-اما من به کمکتون نیاز دارم
~خب راستش انقدر سرم شلوغ هست که وقتی واسه کمک به دیگران نداشته باشم
- ازتون خواهش میکنم
~ منم در جواب باید بگم متاسفم با این که نیستم !!
دوباره به راهم ادامه دادم که باز دستم رو گرفت و این بار محکم به سمت خودش کشید که باهم چشم تو چشم شدیم
خشم ، دلخوری و شیطنت از تو چشماش موج میزد و یه پوزخند مسخره رو لبش بود .
با لحن مسخره و شیطنت خاصی گفت
تئو : دوتا راه داری یا برای یه مدت نقش دوست دختر منو بازی میکنی تا این دختره کنه دست از سرم برداره یا ....
با جدیت پریدم وسط حرفشو گفتم
من : یا چی ؟؟ میخوای چی کار کنی ؟؟؟ بکشیم ؟ اذیتم کنی یا شایدم مسخرم کنی ؟؟
هرکاری میخوای بکنی بکن چون برام مهم نیست .

اینو گفتم و میخواستم برم که از پشت در گوشم گفت
تئو : من ؟؟من هیچ وقت دخترارو اذیت نمیکنم ولی ممکنه اون هشت تا دختری که میبینی براتون دردسر بشن ، البته نه فقط برای تو بلکه برای دوستات .
اسم اونی که بیشتر از همه بهش نزدیکی چی بود ؟؟! آهان امیلی تو که دوست نداری یهو سر از بیمارستان دربیاره هان ؟؟؟
این یه تهدید نیست فقط یه نصیحت و اعلام کمکه ، حالا که اونا منو با تو دیدن دیگه دست از سر خودتو دوستات برنمیدارن و تنها کسی که میتونه کمکتون کنه منم .
نگاشون کن همین الانم با چشماشون دارن قتلتو برنامه ریزی میکنن ، پس خوب بهش فک کن !!
و از کنارم رد شد و چشمک شیطنت باری برام زد
ای لعنت بهت پسره ی گستاخ خود پسند !!
هوفی کشیدم ،وارد کلاس شدم و سرجام نشستم که متوجه خنده های زیرلب امیلی و لیان و پچ پچ ها و حرفای درگوشیشون شدم .
تک سرفه ای کردم که اونارو متوجه حضورم کنم ولی فقط باعث شد خندشون شدید تر بشه
با جدیت پرسیدم
من : اینجا چه خبره ؟؟ شما دوتا چتونه ؟؟
که امیلی نتونست جلوی خودشو بگیره و بلند شروع به خندیدن کرد
با اخم بهش نگاه کردمو گفتم
من : چیزی شده ؟؟؟
لیان همراه با خنده گفت
لیان : نمیخواد ادای آدمای از همه جا بی خیرو دربیاری خوش شانس خانوم
و بعد شروع به خنده کرد
نا خداگاه اخم روی صورتم غلیظ تر شد و با جدیت بیشتری پرسیدم
من : چی میگی دیوونه ؟؟ زده به سرت نه ؟؟
امیلی : لازم نیست نقش بازی کنی بلا ما تورو با تئو تایلر دیدیم لازم نیست پنهانش کنی !!
و دوباره شروع به خنده کرد
لیان : تو مگه نمیگفتی نمیخوای ریخت نحسشو ببینی و ازش بدت میاد پس گوشه ی مدرسه چیکار میکردید دوتایی ؟؟
امیلی : آفرین دختر بهت افتخار میکنم نیومده مخ پسر معروفه مدرسرو زدی !!
و یه چشمک مسخره تحویلم داد و دوباره خندید
من : چی دارید میگید برای خودتون ، بین منو تئو هیچی نیست و ما فقط داشتیم باهم  صحبت میکردیم همین !!
امیلی : از یارو به تئو تایلر ،از تئو تایلر به تئو دختر واقعا چه خبره هنوز روز اولیما  خدا میدونه در آینده چی میشه لابد قراره شاهد صحنه .......
و خنده بهش فرصت  نداد تا ادامه ی حرفش رو بزنه و از شدت خنده به پایین صندلی افتاد.
لیان : از کی تاحالا وقتی قراره یه صحبت عادی داشته باشی از پشت بغلت میکنن ؟؟؟ بلا تو کلا به همه اینجوری خیره میشی ؟!!
و بعد یه نیشخند احمقانه روی لباش نشست !!
داشتم از دست این دختره نفهم دیونه میشدم که یهو تئو اومد تو کلاس نشست سرجاش و یه چشمک مکش مرگ ما بهم زد که تو اون لحظه میخواستم بالا بیارم
ایی عقق چندش !!
و بعد از کلی عوق زدن و تو دلم فوش دادن به این پسره ی پرو متوجه نگاه های خیره امیلی و لیان رو خودم شدم.

ادامه دارد .....



~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هایی گایز

من اومدم با پارت هفتم
داستان یواش یواش داره جالب میشه
ولی خب بازم ترجمش ضعیفه که من بابتش عذرمیخوام
امیدوارم از این پارت لذت ببرید و اگه ایرادی داره کامنت بدید و بهش اشاره کنید و اگه خوشتون اوند ووت بدید لطفا
مرسی که وقت میزارید و میخونید
لاو یو آل 💗💗

Give me life !!Where stories live. Discover now