(ایزابلا )عصبی با انگشتاش روی میز ضرب گرفته بود ، سرش روبه عقب بود و به پشتی صندلی تکیه داده بود .
از حالت چهرش چیزی مشخص نبود ولی از رفتارش میشد فهمید کلافست .
صدای برخورد انگشتاش با میز توی صدای ضرب آهنگ که معلوم شد صدای ضرب گرفتن پای تئو با زمینه گم شد. کاملا مشخص بود که صدای ضرب رفته روی اعصابش پس هوف کشدار و کلافه ای کشید و سرشو بالا آورد .
منتظر بود تئو تمومش کنه ولی اون پسره ی رو اعصاب پر رو تر و رو مخ تر از این حرفا بود ، از روی صندلیش بلند شد با قدم های آهسته ولی محکمش به سمت صندلی تئو رفت و درست روی صندلی رو بروش نشست و پاش و روی پاش انداخت یکم به سمت تئو خم شد و گفت
ویکی : هی تو مثل این که گوشات کار نمیکنن نشنیدی چی گفتم؟
من آدمی نیستم که حرفامو تکرار کنم پس از جلوی چشام گم شو!!تئو به پشتی صندلی تکیه داد ،دستشو پشت سرش گذاشت و با یه لبخند ملیح و کشیده گفت
تئو : هووم بهت نمیخوره انقدر خشن باشی ، همه ی خوشگلا انقدر وحشی و سرکشن ؟؟!
چهره ی ویکی به صورت ناگهانی از کلافه و عصبی به شیطون و عوضی تغییر پیدا کرد ازجاش بلند شد و رو بروی تئو ایستاد یکم به جلو خم شد و دستشو رو به حالت اغواگرانه ای رو صورت تئو کشید و گفت
ویکی : مثل اینکه پسر بچه روبروم تاحالا آدم خشن ندیده ......هوم عیبی نداره اگه بخوای میتونم نشونت بدم !!
گفت و به تئو نزدیک تر شد . بهشون خیره شده بودم و منتظر بودم تا ببینم قراره چه اتفاقی رخ بده که یهو ، سم وارد کادر شد دست ویکی و گرفت و اون دوتارو از هم جدا کرد
ویک جیغ کشیدویکی : مگه بهت نگفته بودم بهممم دست نزننن !!!
سم قدمی به عقب برداشتو گفت
سم : معذرت میخوام منظوری نداشتم !!
ویکی : گمشید بیروووونن!!!!!ادامه دارد.........
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هایی گایز
امیدوارم از این پارت لذت ببرید
عذرمیخوام اگه کوتاه بودلاو یو آل 💕💕

STAI LEGGENDO
Give me life !!
Avventuraداستان زندگی دختری که آینده اش بر مبنای گذشته اش رقم میخورد !! آیا او میتواند گذشته را پشت سر گذاشته و آینده را تغییر دهد ؟؟ . . -میخوام برات جبران کنم - چی کار میتونم بکنم ؟؟ چی بهت بدم ؟؟ + بهم زندگی بده !!