به کامنت های تهیونگ و جونگکوک و جین هیونگ خندیدم
هوپی ازم پرسید به چی میخندم و گفتم کامنتام رو نگاه کنه
قرار بود بعد عکسبرداری سه تایی بریم شام ، مثل همیشه منتظر جیمین بودیم تا بیاد و هوپی مثل همیشه می گفت یه سلفی بگیریمهمون لحظه جیمین اومد اما نمیدونم چرا اخماش تو هم بود
من سریع تر رفتم سمت ماشین ، شاید یه مسئله بین خودشون دوتا بود
اونام سریع سوار شدن و تمام زمانی ک تو ماشین بودیم سکوت عجیبی برقرار بود ، کسی قصد نداشت بهمش بزنه
سه تایی وارد رستوران شدیم ، هوپی کنار من نشست و جیمین روبرومونسرفه ای کردم "میگم جیمینی چیزی شده ؟"
جیمین یه نگاه بد به من انداخت و گفت "یونگی تمومش کن !"
اولین بار بود به اسم خودم صدام میکرد ، لیوان سوجو کوچیکی که دستم بود رو روی میز گذاشتم "چیو ؟"
هوسوک دست جیمین گرفت "جیمین ادامه نده ، پاشو میریم خونه "
جلوی هوسوک گرفتم "نه وایسا من حتی روحمم خبر نداره که چیکار کردم !" به جیمین که هنوز با عصبانیت به من خیره بود نگاه کردم "چی شده جیمینی ؟"
"انقدر با هوپی لاس نزن !"
چشمام چهار تا شد و نفسم بند اومد "چ ... چی ؟؟"
"همون ک شنیدی ، یونگی تو همش چسبیدی بهش و به روی خودتم نمیاری ، توی خونه باید بیشتر از خودم اسم تو رو بشنوم از دهن دوست پسرم !"
دقیقا حس کسی رو داشتم که از پشت بهش خنجر زدن ، اما تقصیر من نبود که هوسوک اینطوری رفتار می کرد ، من هیچ وقت به هوسوک بیشتر از دوست نگاه نکرده بودم
با ته مونده نیروم پا شدم ، میدونستم اینجور مواقع توضیح دادن هیچ فایده ای نداره چون فقط به چشم بهونه دیده می شد و اون باور نمی کرد
"متاسفم ناراحتت کردم جیمینی ، دیگه همچین اتفاقی نمیفته !!"
از اونجا خارج شدم
YOU ARE READING
Y.O.L.O 🌌 | Instagram AU | Persian
Fanfiction[Completed] Y.O.L.O = You Only Live Once یادمون نره ما فقط یبار زندگی میکنیم پس Live the life you love 🍃 داستان زندگی ۷ نفر با اونا همراه باشید 😎💙 - taegikook , hopemin , namjin Started : 2020.04.07 Ended : 2020.12.12 *این فیک بیشتر رو محور ا...