🌌90

636 99 18
                                    

حتی یونگیم حس می کرد امروز یجوریه ...
تهیونگ و جونگکوک هر دو صبح زود خونه رو ترک کرده بودند
حالا فقط با یک اس ام اس ازش خواسته بودند تا ناهار باهم تو رستوران مورد علاقه یونگی بخورند
یونگی حدس میزد اونا میخوان برای تولدش سوپرایزش کنند
ولی خوب تازه اول مارچ بود ..‌.
سری تکون داد و گفت حالا هر چی میخواد بشه و تصمیم گرفت اماده بشه

با رسیدن نگاهی به رستوران تقریبا خالی انداخت شونه ای بالا انداخت و درو فشار داد و وارد شدبا دیدن تهیونگ و جونگکوک که روی میز مورد علاقش گوشه رستوران نشسته بودند لبخندی زد و به سمتشون رفت"چه خبره ؟ امروز عجیب غریب شدید !!"روی صندلی بینشون نشست نگاه...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

با رسیدن نگاهی به رستوران تقریبا خالی انداخت
شونه ای بالا انداخت و درو فشار داد و وارد شد
با دیدن تهیونگ و جونگکوک که روی میز مورد علاقش گوشه رستوران نشسته بودند لبخندی زد و به سمتشون رفت
"چه خبره ؟ امروز عجیب غریب شدید !!"
روی صندلی بینشون نشست
نگاه اون دو پر از استرس بود و یونگی حتی حدس نمیزد چه خبره
تهیونگ لبخندی زد "هیونگ بذار یه چیز بخوریم بعدش من و کوکی باید یه چیزی بهت بگیم !!"
بعد برای هر سه تاشون غذاهای مورد علاقشونو سفارش داد
توی سکوت غذاشون رو تموم کردند
جونگکوک نگاهی به تهیونگ انداخت و شروع کرد
"هیونگ میدونی که من خیلی وقته فنتم و واقعا اون روزی که برای اولین بار باهات فوتوشوت داشتم میتونم بگم یکی از مهم ترین روزای زندگیمه ، تهیونگ هم قبلش تو رو دیده بود و ما هردو خیلی مشتاق بودیم با تو بیشتر اشنا بشیم ، مخصوصا اینکه جیمین و جین هیونگ از تو کلی تعریف می کردند
وقتی باهم اشنا شدیم ما فهمیدیم هیونگ تو همون کسی هستی که مارو کامل می کنه ، بعد از همه اتفاق ها افسوس خوردیم که اگر یکم زودتر می گفتیم شاید این چیزا پیش نمی اومد ولی هیونگ حتی همین الانم هردومون میترسیم ، میترسیم که جواب نه ازت بشنویم ، که نتونیم اون کسی باشیم که تو میخوای ، هیونگ میدونم خیلی یدفعه ایه و میدونم شاید به زمان نیاز داشته باشی ولی میشه دوست پسرمون باشی ؟"
یونگی شوکه شده به اونا خیره شده بود ...
این درخواست چیزی بود که یونگی میخواست
اما
واقعا اون میتونست براشون خوب باشه ؟ ...
"من ... من خیلی وقته دوستون دارم .... همش هم عذاب وجدان داشتم نکنه باعث بشم شماها اذیت بشید ... ولی الان ... من هنوزم همون احساسات دارم ولی همون آدم نیستم ، من ... وقت میخوام برای اینکه بدونم وقتی قراره پیشتون باشم بتونم خودم باشم ، حداقل الان میدونم برای شروع یه رابطه اماده نیستم ..."
یونگی سرشو انداخت پایین ، میترسید که با این حرفاش رهاش کنند
اما با حس دست های تهیونگ رو دستاش سرشو اورد بالا
تهیونگ با اون لبخند مستطیلیش بهش خیره بود
"هیونگ هرچقدر زمان بخوای من و کوکی بهت میدیم ، هر کمکی بخوای ما هستیم ، ما کنارتیم"
دستشو نوازش کرد ، یونگی به هردوشون لبخند زد ، باید امروز به ذهن میسپرد ...

🤩🤩🤩🤩🌻🌻🌻🌻

سلاااام فردا هفت قسمت پایانی این فیک منتشر میشه ^^
ووت یادتون نره 💕
دوستون دارم 🥰💃

Y.O.L.O 🌌 | Instagram AU | PersianDonde viven las historias. Descúbrelo ahora