🌌87

623 110 2
                                    

تهیونگ اولین باری که یونگی رو دید یادشه
اون قرار بود بره پیش یکی از دوستای عکاسش که یونگی رو دید که ازش عکس برداری میشه
جونگکوک انقدر از یونگی تعریف کرده بود حتی یه کالکشن از تمام مجله هایی که یونگی توشون بود داشت که تهیونگ یونگی رو از حفظ بود
تازه دوست پسر دوست صمیمیش ، دوست صمیمی یونگی بود
تهیونگ تا اونموقع نمی فهمید واقعا چرا کوکی انقدر از یونگی تعریف می کنه و حالا میفهمید
اون پسر پوست سفیدی داشت و ... واقعا انگار مدل بودن رو با یونگی تعریف می کردند
تهیونگ بدون اینکه متوجه بشه ده دقیقه بود که به یونگی خیره بود با ضربه دوستش به شونش نگاهشو از یونگی گرفت
"میبینم محو شوگا شدی حقم داری بالاخره اون مین شوگاعه"
تهیونگ سکوت کرد و چیزی نگفت
یادشه وقتی برای کوکی از دیدن یونگی گفت کوکی کلا بهش حسودی کرده بود ، هرچی بود دوست پسرش ارزوی یه همکاری با مین شوگا معروف رو داشت
************

هروقت جونگکوک و تهیونگ جین رو میدیدند کلی از حرفاشون راجب یونگی بود
اونا میدونستن یونگی یه مشکلی داره ولی هیچ وقت از جین حرفی ازش نشنیدند
جین فقط از دونسنگ مورد علاقش یسری خاطرات تعریف می کرد
و نگاه مشتاق تهیونگ و جونگکوک اون رو به شک مینداخت
************
جونگکوک وقتی فهمید قراره با یونگی به فتوشوت مشترک داشته باشه ، تهیونگ شک کرد واقعا خوشحال ترین قیافش روز عروسیش بود یا الان
هرچند خودشم خوشحال بود قراره از دوتاشون عکاسی کنه
اونم عکاسی از مین شوگا !!!
دوتاشون اون روز فهمیدند یونگی فقط از دور قشنگ نبود ، یونگی کم حرف بود ولی با سواد ، خجالتی بود و لبخند های شیرینی داشت و مهربون بود
اونها هرچقدر بیشتر باهاش حرف میزدند بیشتر پی به شخصیت خاصش میبردند
یونگی حالا یکی از دوستاشون شده بود و دوستاش دوستای تهیونگ و جونگکوک
*************
هردو نگرانش بودند میخواستن هرجور شده کمکش کنند ، همون وقت که پست گذاشت ، تولد نامجون ، شایعه های پشت سرش و ...
هیچ کدومش حق یونگی نبود ، حق کسی که هیچ کدوم اینارو نمیخواست نبود
**************
تهیونگ متوجه تپش عجیب قلبش وقتی حتی اسم یونگی رو میشنید شده بود و میترسید ، اون عاشقانه جونگکوک رو میپرستید و حالا این تپش قلب بوی تپش قلبی که وقتی به کوکی نگاه می کرد میداد
اون تصمیم گرفت صادق باشه ، باید با جونگکوک حرف میزد ....
***************
تهیونگ با نگرانی عجیبی روبرو کوکی نشسته بود
نمی فهمید معنی اون لبخند عجیب رو لبای جونگکوک چیه
اخرم طاقت نیاورد
"دقیقا چرا اینجوری نگاه می کنی جئون جونگکوک ؟؟"
خنده بلندش به گوش رسید و تهیونگ با اخم بهش زل زده بود
"چون حدس میزنم چی میخوای بگی !!"
دستشو روی دست ته گذاشت
"یونگی هیونگ اره ؟"
تهیونگ نفس راحتی بیرون داد "توام ؟"
جونگکوک با لبخند سرشو تکون داد
تهیونگ یکم بهش خیره شد یدفعه پرید بغلش
باورش نمی شد دوتاشون انقدر راحت با قضیه کنار اومدن ، انگار یونگی از اول هم جزئی از اونا بودن و اونا فقط الان پیداش کردند
*************
هردوشون تا صبح صحبت کردند از حسشون ، از اینکه یونگی ممکنه هم حس یکسانی داشته باشه ، از نگرانی هاشون ، از اینکه نکنه یونگی فقط یکیشون دوست داشته باشه
و در اخر تصمیم گرفتند وقتی که زمانش شد ، به یونگی اعتراف کنند
************
اما همه چی پیچیده شد ، اون شایعه ، یونگی ناپدید شد ، جکسون
و وقتی اونا به خودشون اومدند که یونگی تو یک قدمی مرگ بود و اونا دیر کرده بودند ...
**************
روزها براشون جهنم شده بود ، اونا دیر کرده بودند ، مقصر بودند اگر یکم زودتر دست به کار میشدند شاید یونگی به این وضعیت نمی افتاد
وقتی یونگی سالم از اون اتاق عمل بیرون اومد و چشماش باز کرد ، بهم قول دادند تو اولین فرصت اعتراف کنند
ولی هنوز یکم باید صبر می کردند ...
یونگی باید اماده می بود ....

Y.O.L.O 🌌 | Instagram AU | PersianWhere stories live. Discover now