🚦8🚦

702 230 289
                                    

لویی دست سباستین و گرفت و داخل اتاق شد , اونو جلو برد و پشتش ایستاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لویی دست سباستین و گرفت و داخل اتاق شد , اونو جلو برد و پشتش ایستاد

:نظرت چیه ?

:جای خوبیه , ما قراره اینجا بمونیم ?

لویی  جلوی سباستین روی پنجه هاش نشست و بهش نگاه کرد

:اگه بخوای میتونیم برگردیم به گاراژ , اما اینجا اگه بمونیم فقط تا وقتیه که یه خونه پیدا کنم

:نه نه , من از همه چیش خوشم میاد اینجا مثل یه سفینه ی فضاییه هیچ کس جز من از این خونه ها نداره

:ببین باستی میدونی که نباید درموردش با کسی حرف بزنی هوم ? شاید صاحب اینجا دوست نداشته باشه کسی خونه شو پیدا کنه

باستی سرشو تکون داد و لبخند زد

:برای همین زیر زمینه , این یه رازه و من نگهش میدارم

لویی خندید و گونه ی باستی رو بوسید

:پسر باهوش من , خب حالا تخت پایین و میخوای یا بالا رو ?

:بالا

:باشه , میرم وسایل و از خونه ی عمو بارنی بیارم , بنظرت میتونی اینجا بمونی?

:اره , ما که پیش ادم بدا نیستیم مگه نه ?

:نه عزیزم , اونا ادم های خوبی هستن

:پس من اینجا منتظر میمونم , نمیترسم

ضربه ی ارومی به گونه اش زد و سمت در رفت
نگاهی به راهرو انداخت و با دیدن لیام نفس راحتی کشید

:هی

:لویی? این وقت روز اینجا چیکار میکنی?

:پسرم تو اون اتاقه میشه مراقبش باشی تا وسایلمو بیارم ?

:پسرت ? وسایل ! اینجا چه خبره ?

:یه مدت اینجا میمونم , اچ اجازه شو داده حالا مراقبش میمونی?

:ب...باشه یعنی ... ها!

لیام که کاملا گیج شده بود لپتاپشو رو میز  رها کرد و وقتی لویی از خونه بیرون رفت سمت اتاق راه افتاد

اروم درو باز کرد و با دیدن پسری که روی تخت نشسته و پاهاشو تکون میده جا خورد

:واقعا راست گفت !

Driver Where stories live. Discover now