لویی دست سباستین و گرفت و داخل اتاق شد , اونو جلو برد و پشتش ایستاد
:نظرت چیه ?
:جای خوبیه , ما قراره اینجا بمونیم ?
لویی جلوی سباستین روی پنجه هاش نشست و بهش نگاه کرد
:اگه بخوای میتونیم برگردیم به گاراژ , اما اینجا اگه بمونیم فقط تا وقتیه که یه خونه پیدا کنم
:نه نه , من از همه چیش خوشم میاد اینجا مثل یه سفینه ی فضاییه هیچ کس جز من از این خونه ها نداره
:ببین باستی میدونی که نباید درموردش با کسی حرف بزنی هوم ? شاید صاحب اینجا دوست نداشته باشه کسی خونه شو پیدا کنه
باستی سرشو تکون داد و لبخند زد
:برای همین زیر زمینه , این یه رازه و من نگهش میدارم
لویی خندید و گونه ی باستی رو بوسید
:پسر باهوش من , خب حالا تخت پایین و میخوای یا بالا رو ?
:بالا
:باشه , میرم وسایل و از خونه ی عمو بارنی بیارم , بنظرت میتونی اینجا بمونی?
:اره , ما که پیش ادم بدا نیستیم مگه نه ?
:نه عزیزم , اونا ادم های خوبی هستن
:پس من اینجا منتظر میمونم , نمیترسم
ضربه ی ارومی به گونه اش زد و سمت در رفت
نگاهی به راهرو انداخت و با دیدن لیام نفس راحتی کشید:هی
:لویی? این وقت روز اینجا چیکار میکنی?
:پسرم تو اون اتاقه میشه مراقبش باشی تا وسایلمو بیارم ?
:پسرت ? وسایل ! اینجا چه خبره ?
:یه مدت اینجا میمونم , اچ اجازه شو داده حالا مراقبش میمونی?
:ب...باشه یعنی ... ها!
لیام که کاملا گیج شده بود لپتاپشو رو میز رها کرد و وقتی لویی از خونه بیرون رفت سمت اتاق راه افتاد
اروم درو باز کرد و با دیدن پسری که روی تخت نشسته و پاهاشو تکون میده جا خورد
:واقعا راست گفت !
YOU ARE READING
Driver
Fanfiction#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سختی چند طبقه رو روی هم تحمل میکنن گاهی قبل اینکه سوار ماشین بشم و برم سر کارم به ترک های ریز و درشتش نگاه میکنم و با خودم میگم :اگه تو اینج...