لیام به دیوار تکیه داد , روی زمین پاهاشو دراز کرد
لپتاپتو بیرون اورد و شروع کرد به کاری که برای وارد اون خونه شده بودنزین سرشو از دوربین اسلحه اش دور کرد و به ساعتش نگاه کرد
:پنج دقیقه
لیام پلک هاشو عصبی بست و برای چند لحظه دست از ضربه زدن رو دکمه های کیبورد کشید
خواست چیزی بگه اما نفس عمیقی کشید و حرفی نزد و کارشو ادامه دادزین چراغ قوه اش رو دوبار خاموش روشن کرد , وقتی همون پیام و از تام که جلوی در کشیک میداد گرفت نگاهی به لیام انداخت
:داری کشش میدی
لیام از جاش بلند شد و لپتاپ و گذاشت رو پاهای زین
:بیا , خودت انجامش بده
زین چشماشو چرخوند
:قبل اینکه بلند شم و بیفته هزار تیکه بشه , برش دار و کارتو بکن
لیام که میدونست زین این کارو میکنه با عصبانیت لپتاپو برداشت
:پس انقدر وسط کار من حرف نزن
زین خواست جواب لیام و بده که با دیدن علامت تام سریع روی زمین نشست و از پنجره فاصله گرفت
:انقدر فس فس کردی طرف اومد
خمیده سمت پنجره ی رو به رو رفت و بازش کرد
طناب و پایین انداخت , سر گیره رو پشت میله ی پایین دیوار وصل کرد و کمربندی سمت لیام پرت کرد:زودباش باید بریم
لیام که با سرعت بیشتری داشت کارشو انجام میداد نگاهشو از مانیتور برنمیداشت
:چند لحظه فقط ...چند ... لحظه
زین نفسشو با حرص بیرون داد و کمربند و برداشت و دور کمر لیام بست
قلابشو به طناب وصل کردلیام لپتاپشو بست و فرصت نکرد چیزی بگه چون زین محکم سمت پنجره هلش داد و خیلی سریع هردوشون از پنجره پایین پریدن
تام در ماشین و باز گذاشته بود , وقتی لیام و زین سوار شدن وقت و تلف نکرد و از اون خونه دور شدن
CZYTASZ
Driver
Fanfiction#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سختی چند طبقه رو روی هم تحمل میکنن گاهی قبل اینکه سوار ماشین بشم و برم سر کارم به ترک های ریز و درشتش نگاه میکنم و با خودم میگم :اگه تو اینج...