هری جلوی اون مرد که عرق های روی پیشونیش نشون از اخرای عمرش میداد ایستاد و اسلحه اشو از پشتش بیرون اورد
:توافق ۱۳۵ , من همه رو سریع نمیکشم مرد , اینکه اسلحه رو بیرون اوردم برای اینه که حس میکنم آدم خوبی هستی
:پس چرا یه آدم خوبو میخوای بکشی
:منظورم از خوب یعنی از عوضیای دیگه کمتر عوضی هستی همین ... میتونم یه کاری برات بکنم , اگه بخوای جای خاک شدنتو انتخاب کنی من انجامش میدم
مرد کم کم شروع کرد مثل دیوونه ها خندیدن و بعد روی زانوهاش افتاد و ساکت شد
:سیستم منو اورد تو بازی و حالا به خط پایان رسیدم
سرشو بالا اورد و به هری نگاه کرد
:تو کی به خط پایان میرسی ?
هری ضامن اسلحه اشو آزاد کرد و سمت سر اون مرد هدف گرفت
:شاید فکر میکنی پایانی نداری !
و بعد تنها چیزی که شنیده شد صدای گلوله ای بود که جون اون مرد و گرفت
اسلحه اشو برگردوند پشتش و به جنازه نگاه کرد
:پایان من ? وقتی وارد این کار شدم همه چی تموم شده بود
سمت در رفت و با دیدن لویی انگار از ترس نفس نمیکشید لحظه ای ایستاد اما سریع بشکنی زد و جری و جولیان داخل اتاق شدن و درو بستن تا جنازه رو هرچه سریع تر از اونجا ببرن
:از کارت سناتور ریچ یه مراسم یادبود براش بگیرین
لیام که سرشو میخاروند پشت سر هری چند قدم رفت
:ریچ و که کشتی!
:کارتش که نمرده !
لیام آهی کشید و گوشیشو از جیبش دراورد
:هی زی , .....اره کارمون تموم شد ..... اچ گفت با کارت ریچ ترتیب یه تشیع جنازه بدین , ...... برای فردا ..... داریم برمیگردیم , ..... نه اچ با ما نمیاد ..... باشه
لیام نگاهی به جولیان کرد که از پله ها بالا اومد
:گذاشتیمش تو ون , تو با ما میای?
ESTÁS LEYENDO
Driver
Fanfic#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سختی چند طبقه رو روی هم تحمل میکنن گاهی قبل اینکه سوار ماشین بشم و برم سر کارم به ترک های ریز و درشتش نگاه میکنم و با خودم میگم :اگه تو اینج...