هری روی تختش نشست و کفش هاشو پوشید
از آینه ی رو به روش به خودش خیره شدبه لباس های تنش نگاهی انداخت و بعد به صورت خودش خیره شد
اون اصلا نتونسته بود بخوابه , از لحظه ای که از اتاق لویی بیرون اومده بود تمام افکارش بهم ریخت
بدون گفتن کلمه ای حتی با خودش , شوکه بوداینکه چطور شد که لویی رو بوسید , چطور لبخند زیبای لویی هنوز جلوی چشماشه و اینکه چرا با یاد اوریش قلبش انقدر تند میزد !
فکر کردنو متوقف کرد و از عالم تخیلاتش بیرون اومد و به محض اینکه دوباره تونست صورت خودشو ببینه سیلی محکمی به خودش زد
از روی تخت بلند شد و درو باز کرد و با دیدن سباستین که روی صندلی رو به روی در اتاقش نشسته بود خشکش زد
سباستین سرشو بالا گرفت و با دیدن هری لبخند زد , سمتش دوید و بعد بالا گرفتن کاغذ توی دستش به پله ها نگاه کرد
:دیشب اینو کشیدم , بنظرت معلمم ازش خوشش میاد ?
هری که هنوز نمیدونست چه واکنشی نشون بده بعد چند لحظه مکث کاغذ و از دست سباستین گرفت و به ماشینی که کشیده بود نگاه کرد
سباستین لبشو گاز گرفت و با نگرانی به چهره ی خنثی هری نگاه کرد
:خب , راستش من برای کلاس هنر ثبت نکردم , بهتره اینم نشونش ندم مگه نه ?
:این ... خیلی ,خیلی قشنگه سب
سباستین که هر لحظه لبخندش بزرگ و بزرگ تر میشد دستاشو به دسته های کیفش گرفت و خودشو تکون داد
:یعنی , جدی میگی?
هری روی زانوهاش خم شد و دستاشو از هم باز کرد و سباستین و محکم بغل گرفت
:بهت افتخار میکنم سب
سباستین دستاشو دور گردن هری حلقه کرد
:مثل پسرت ?
:مثل پسرم
از جاش بلند شد و در حالیکه سباستین و تو بغلش داشت از پله ها بالا رفت
:یوجین منتظرته ?
:اره , گفت تو ماشین میمونه , ولی من منتظر تو بودم که بیدار بشی و نقاشیمو ببینی , یوجین گفت تو زود بیدار میشی پس مدرسه ام دیر نمیشه
YOU ARE READING
Driver
Fanfiction#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سختی چند طبقه رو روی هم تحمل میکنن گاهی قبل اینکه سوار ماشین بشم و برم سر کارم به ترک های ریز و درشتش نگاه میکنم و با خودم میگم :اگه تو اینج...