🚦4🚦

755 218 201
                                    

خونه ی زیاد بزرگی نبود , سالنش فقط جای چندتا مبل داشت و آشپزخونه اش هم چیز خاصی توش نبود  !

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

خونه ی زیاد بزرگی نبود , سالنش فقط جای چندتا مبل داشت و آشپزخونه اش هم چیز خاصی توش نبود  !

کنار در ایستاد و به تام که دستاشو پشتش گذاشته بود و با قوزی که کرده بود داشت همینطور سالن و جلو میرفت

:دنبالم بیا

صدای یکباره ی تام باعث شد لویی کمی جا بخوره , لبای خشکشو زبون زد و سویچ و تو مشتش فشار داد و دنبالش رفت

به هر حال یا باید میرفت , یا باید دست خالی برمیگشت , مگه میشد از کسایی که بدون شک کار خلاف میکنن به پلیس شکایت کرد ? ... کی پولشو میداد ?

داخل اتاق کوچیکی که کفش یه موکت خاکستری و کنار دیوار یه کمد کوچیک بود تام و دید که کنار کمد ایستاده

:بیا کنار من

لویی نگاهی به تام و بعد سمت چپ و راست خودش کرد , اصلا متوجه نمیشد تو اتاقی که فقط یه تیکه موکت هست , چه اتفاقی میتونه بیفته !

بلاخره کنار تام رفت و ایستاد اما تام دستشو سمتش برد و کمی اونو عقب تر اورد

دستشو پشت کمد برد و بعد صدای گوشخراش حرکت چرخدنده های آهنی باعث شد سرشو بین شونه هاش پایین بیاره و دستاشو روی گوش هاش بگیره

هالیوود چیز های عجیبی رو نشون میداد , سفینه ی فضایی یا ادم فضاییا اما اینکه کف اتاقت حرکت کنه ... خیلی عجیب تر بود

لویی آروم اروم دستاشو برداشت و با شگفتی به پله ها نگاه کرد , سرشو کمی جلو برد و به دنیایی که زیر اون اتاق بود خیره شد

:میخوای تمام شبو اونجا وایسی ?

دنبال تام از پله ها پایین رفت , پله های فلزی که بطرز کاملا خشن ولی با استقامتی پایین و پایین تر میرفتن , تاریکی حرف اول و میزد وقتی میخواستی به چشمات فشار بیاری تا چیزی جلوتر از یک متر رو ببینی

نور های زرد رنگ اطراف پله ها فقط و فقط پله هارو نشون میدادن , تا اینکه صدای تق و تق برخورد کف کفش های تام روی آهن پله ها تبدیل شد به سکوت

رو به روی یه دیوار سیاه که مطمئن نبود چقدر عرض و طولشه ایستادن
تام دسته ی کنارشو پایین کشید و دری بصورت کشویی کنار رفت و بعد ... لویی روی چمن های زنده اولین قدمشو به داخل اون دنیا گذاشت

Driver Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin