🚦20🚦

586 180 134
                                    

شب شده بود و تام خسته از دور زدن های مداوم تو خیابون به لویی نگاه کرد که بر خلاف چند ساعت پیش که مدام داد میزد , کاملا ساکت شده بود

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

شب شده بود و تام خسته از دور زدن های مداوم تو خیابون به لویی نگاه کرد که بر خلاف چند ساعت پیش که مدام داد میزد , کاملا ساکت شده بود

تام تمام جاهایی که احتمال میداد هری رو بتونه ببینه یا برای دلخوشی لویی و پیدا کردن سباستین ممکن بود بره رو رفت اما هیچ اثری از هیچکدوم نبود

پلکهاش سنگین شدن و همین باعث شد توی اون جاده ی بی سرو ته کنار بزنه و ماشین و پارک کنه

با توقف ماشین لویی نگاهشو از برهوت تیره ی اونطرف شیشه گرفت و به تام نگاه کرد

:جسد یوجین کجاست ?

تام چشماشو بست و سرشو سمت لویی کج کرد تا شاید بتونه کمی استراحت کنه

:گفتن فقط به هری تحویلشون میدن , انگار بهش گفتن تابوت بگیره

:اونا...اونا که یه بچه ی کوچیکو نمیکشن , نه اونا اگه ... اگه نگاهش کنن میفمن چقدر دوست داشتنیه , اون ...

لویی که دیگه اشکی برای ریختن نداشت لبهاشو گاز گرفت و سعی کرد درد گلوشو با قورت دادن آب دهنش کم کنه

:متاسفم حرف های بدی بهت زدم ... میدونم تو هم دوستاتو از دست دادی , ولی اگه نمیتونی ... خودم ادامه میدم فقط ادرس هارو برام بنویس هر جایی که مونده

تام آهی کشید و چشماشو باز کرد

:4صبحه لویی ... حتی جهنم هم الان بسته اس , وقتی هیچکس تو خونه ی بولگا نیست حتی اثری ازشون نمونده طوری همه چیز و پاک کردن انگار هیچ وقت اونجا دعوایی نشده و هیچ کس کشته نشده از کجا پیدا کنم

دستاشو به فرمون گرفت و رو به رو رو نگاه کرد

:حتی از هری هم خبری نیست , امکان نداشت مارو اینجوری تو بی خبری بذاره ... اگه مرده باشه کار همه مون تمومه همه ی ما مُردیم

:یعنی ! ...یعنی ممکنه اونو کشته باشن ?

:هیچ وقت همچین اتفاقی نیفتاده نمیدونم چه خبره , رئیس هیچوقت جرات نمیکرد با هری کل کل کنه ... چی شده که همچین بلایی سرمون اورد !

:حالا باید چیکار کنیم ?

:میریم خونه

:تو برو من باید دنبال پسرم بگردم , وقتی همه جا باز شد عکسشو پخش میکنم شاید کسی ...

Driver Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin