لویی کلید اتاق و گرفت و با شونه های افتاده از خستگی جلوی سویت ایستادنگاهی به پشت سر خودش کرد , وقتی دید هیچکس اونجا نیست آهی کشید و درو باز کرد
سویت بزرگ و خوبی بود اما پنجره ی بزرگ وسط سالنش اونو به دعا وادار کرد:امیدوارم اتاق خوابش انقدر روشن نباشه
سمت اتاق خواب رفت و با خوشحالی به فضای تاریک و دنج اتاق خیره شد
:بعد یه برد دلچسب این عالیه
گوشیشو از جیبش دراورد و خواست با هری تماس بگیره که صدای در باعث شد از اتاق بیرون بیاد
هری رو دید که داشت وسایل دستشو روی میز میذاشت
:فکر کردم میخوای خودتو قایم کنی
هری کتشو دراورد و با لبخند از کنار لویی رد شد
کتشو داخل اتاق اویزون کرد و بعد برگشت داخل سالن تا از روشویی کنار حموم استفاده کنه:خب حالا اسمتو بگو
هری در حالیکه دست و صورتشو خشک میکرد و به لویی نگاه کرد
:یادم نمیاد قبول کرده باشم
:ولی گفتی ... گفتی مسابقه رو از میدون همپتون شروع کنیم , اون یه جور توافق بود
:تو دنیایی که من زندگی میکنم حرف ها مستقیم زده میشن , قبوله ? اره قبوله , قبوله ? نه قبول نیست .... میدون همپتون نمیتونه آره یا نه باشه
:پس جایزه ی بردن من چی میشه ? بخاطر هیچی اونهمه انرژی نذاشتم که
:حتی اگه اسممو بدونی نمیتونی ازش استفاده کنی لویی , دونستنش جز دردسر هیچ سودی برات نداره پس نمیتونه جایزه باشه
سمت یخچال رفت و لویی که داشت به حرف های هری فکر میکرد دنبالش راه افتاد
:خب فقط بگو چیه , بعد من همون اچ صدات میزنم
هری بطری آبی رو سمت لویی برد و لویی اونو ازش گرفت
:هری ادوارد استایلز
لویی با شنیدن اون اسم شروع کرد به صرفه کردن و با ریخته شدن کمی از اب داخل دهنش به بیرون دستشو روی لبهاش کشید
YOU ARE READING
Driver
Fanfiction#larry💚💙 #ziam💛❤ ❌COMPLET❌ ژانر :اجتماعی خونه ی من تو خیابون پنجم ویلسونه , همون خونه خرابه هایی که به سختی چند طبقه رو روی هم تحمل میکنن گاهی قبل اینکه سوار ماشین بشم و برم سر کارم به ترک های ریز و درشتش نگاه میکنم و با خودم میگم :اگه تو اینج...