چپتر سی و چهارم

205 62 33
                                    

.
‌.
.
hope u like it
.
.
.

«ناتاشا»

تک به تک اعضای بدنم می‌خواست که برم، که فرار کنم چون تحمل کردن این وضعیت خیلی سخت بود، اما نمی‌تونستم؛ نه فقط من! هیچ کس نمی‌تونست

هممون توی سکوت نگاه کردیم که لونامون داره شلاق می‌خوره اون هم بدون اینکه ذره‌ایی احساس از خودش نشون بده.

مرد شلاقش رو گذاشت زمین و وقتی استیو از جاش بلند شد تا حوله رو از دستش بگیره، سرش رو براش به نشونه‌ی احترام خم کرد

رفتم جلو تا کمکش کنم تن خونیش رو پاک کنه، اما جفت بتا ثور نزدیک تر بود و حوله رو از دستش گرفت و با چشم‌های پر از اشک حوله رو روی خون‌ها می‌کشید

وقتی زخم‌های روی پشتش معلوم شد فوری سرم رو چرخوندم و به گله ی پشت سرم نگاه کردم چون نمی‌تونستم زخم‌هاش رو نگاه کنم.
وقتی استیو داشت شلاق می‌خورد جمعیت زیاد و زیادتر شده بود؛ خبرها به گوششون رسیده بود لونایی که مدت‌ها منتظرش بودن، قبل از اینکه حتی بتونن بشناسنش داشت شکنجه می‌شد. اما همه قوانین رو می‌دونستن:
زمانی که پات رو توی قلمروی آلفا تونی گذاشتی دیگه زیر قوانین گله قرار می‌گیری

جدای از وحشتی که روی صورتشون بود می‌تونستم ببینم توی چشم‌های خیلی‌هاشون امید برق می‌زنه.

امید به اینکه این شکنجه‌ایی که لوناشون داره تحمل می‌کنه اونقدر کافی باشه که آلفا تونی رو متقاعد کنه که دیگه وقتشه این شکنجه‌های قرن نوزدهمی رو تموم کنه.

وقتی دو تا جنگجو خواستن استیو رو ببرن تا زنجیرش کنن، همه از سر راه کنار رفتن و من سرم رو چرخوندم تا به تونی نگاه کنم، اما تونی با وجود اینکه استیو دیگه اونجا نبود سرش رو از جایگاه شلاق زنی نگرفته بود.
می‌دونستم داره به خون قرمز رنگی که روی زمین ریخته نگاه می‌کنه. خون جفتش؛ جفتی که حاضر شد خون خودش بریزه تا فقط تونی سرش و از کونش بکشه بیرون و بفهمه این‌ها اشتباهه‌. سرم رو با ناامیدی تکون دادم و سمت جایی رفتم که می‌خواستن استیو رو آویزون کنن و وقتی رسیدم دست‌های استیو رو بالای سرش به میله زنجیر کرده بودن و پاهاش به سختی زمین رو لمس می‌کرد.

وقتی سرش رو بالا گرفت و به قیافه‌های دورو برش نگاه کرد، صورتش هیچ نشونه‌ایی از اذیت شدن توسط اون دستبندهای دور مچش رو نشون نمی‌داد.

همونطور که داشت دورو برش رو نگاه می‌‌کرد نگاهش به من افتاد و یک لبخند آروم تحویلم داد که بهم بگه همه چیز خوبه و این واقعا خنده دار بود که سعی می‌کرد حال من رو بهتر کنه اون هم وقتی که پشتش پر از ضربه‌های شلاق بود و داشت خونریزی می‌کرد

وقتی دوتا جنگجوها از دو طرفش کنار رفتن، تونی بالاخره تکون خورد و سمت استیو اومد
روی سکویی که مقابل استیو بود بالا رفت و نزدیکش شد تا کسی به حرف‌هاشون گوش نده اما من به موقع خودم رو جلو کشیدم تا بشنوم

THE ALPHA'S BITCH WITCHWhere stories live. Discover now