چپتر یازدهم

333 104 5
                                    

.
.
.
hope u like it
.
.
.

«استیو»

سه نفری که با ورودمون به مرزهاشون مخالف بودن، بالاخره بعد از کلی حرف زدن اجازه‌ی عبور داده بودن و
حالا بدون این که مجبور بشیم سر هر مرز وایسیم، در حال حرکت به سمت مسیر مورد نظرمون بودیم.

البته باید این رو هم بگم که در طول مسیر از مرزها، گرگ‌ها کنار جاده‌ها جوری بهمون خیره شده بودن، انگار هر لحظه منتظر بودن که وایسیم و بهشون حمله کنیم

تونی به‌نظر اومد این مسئله اصلا اذیتش نمی‌کرد، چون خیلی ریلکس رانندگی می‌کرد و به نگاه‌هاشون اصلا اهمیت نمی‌داد.

از اونجایی که توی اون لحظه هیچ کاری واسه انجام دادن نداشتم، بدون هیچ خجالتی به تونی زل زدم و قیافه‌اش رو بررسی کردم

"جوری بهم زل زدی انگاری یه نمونه آزمایشگاهی، چیزی‌ام!"

آرنجم رو روی داشبورد گذاشتم و سرم رو به دستم تکیه دادم

"خب باید اعتراف کنم تا حالا کسی مثل تو رو ندیدم"

یه پوزخند کوچیک روی صورت تونی شکل گرفت "به‌خاطر این که جفتیم؛ من هم می‌تونم همین حرف رو درباره‌ی تو بزنم، چون من‌ هم تا حالا کسی مثل تو رو ندیدم؛ چه مرد، چه زن ، چون هیچو_"

"چون هیچوقت این میزان توجه رو به هیچ امگای دیگه‌ای جز مادرت نداشتی... و البته ناتاشا و بقیه‌ی خانواده‌ات که خب امگا نیستن"

تونی سرش رو تکون داد "دقیقا! البته باید بگم توجهی که به تو دارم متفاوته؛ من قصد ندارم جوری که تو رو می‌بوسم، اون‌ها رو ببوسم"

تونی جوری با آرامش این حرف ها رو می‌زد انگار چیزی که داشت می‌گفت، اصلا براش مهم نبود. اون واقعا به دوباره بوسیدن من فکر کرده بود؟ من حتی این بوسه رو هم هضم نکرده بودم، چه برسه به یک بوسه‌ی دیگه...

"به‌نظر می‌یاد دچار حمله‌ی عصبی شدی"

از فکر اومدم بیرون و دوباره بهش نگاه کردم "من فقط... من هنوز به رابطه‌مون فکر نکردم"

"تو باکره‌ای؟"

با این سوال ناگهانیش اونقدر شوکه شدم که آرنجم لیز خورد و نزدیک بود سرم به داشبورد ماشین بخوره. با تعجب نگاهش کردم چون حقیقتا توقع همچین سوالی رو ازش نداشتم.

"این اصلا چه ربطی به حرف من داشت؟"

تونی شونه‌هاش رو انداخت بالا، انگار که یک موضوع عادی هستش "فقط کنجکاو بودم. اگر نیستی هم قرار نیست از دستت عصبی بشم، چون خودم هم نیستم"

با دقت نگاهش کردم. می‌گفت براش مهم نیست، اما دست‌هاش دور فرمون محکم‌تر شده بودن و این دو حالت داشت؛ یا حسودی می‌کرد، یا با این قضیه راحت نبود.

THE ALPHA'S BITCH WITCHOnde histórias criam vida. Descubra agora