چپتر بیستم

273 72 16
                                    

.
.
.
hope u like it
.
.
.


«استیو»

‏"obstupefacio"

با شنیدن اون طلسم خشکم بزنه. توی همین چند ثانیه‌ای که نبودم، تونی تونسته بود اعصاب مادربزرگ استر رو حسابی به هم بریزه، یا اینکه مامان بزرگ استر اونقدر دیوونه بوده که فقط منتظر بوده من از اونجا بیام بیرون تا بتونه بلایی سر تونی بیاره.

اون طلسم باعث شده بود دلم هری پایین بریزه و از ترس و استرس زیاد، مزه‌ی دهنم تلخ بشه. یک دفعه‌ای خودم رو در حالی پیدا کردم که داشتم توی راهرو می‌دویدم و نفس نفس می‌زدم. از اینکه وقتی برگردم توی پذیرایی و تونی رو توی وضعیت ناجور ببینم از درون آتیش گرفتم.

"تون....ی"

به خاطر سرعت زیادم، موقع وایسادن یکم لیز خوردم و قالی زیر پام جمع شد. استر پشت به من و با فاصله‌ی چند اینچی از تونی وایساده بود و بدنش داشت می‌لرزید. چیزی که خیالم رو راحت کرد این بود که تونی صحیح و سالم بود و با چوب دستیی شکسته‌ی توی دستش داشت به پیرزن مقابلش نگاه می‌کرد.

"تو_تو چوب دستیم رو شکستی!"

عصبانیت کل وجودم رو بگیره و نتونم خودم رو کنترل کنم و همین باعث بشه مثل یک کوه آتشفشان فوران کنم.

قدم هام رو سمتش برداشتم و از کنار شومینه، یکی از میله‌ها رو برداشتم.

"و تو هرزه‌ی احمق!!!! تو سعی کردی بهش صدمه بزنی"

حتی بهش فرصت ندادم سمتم برگرده و با همون میله‌ی بلند، به پشت سرش کوبیدم که باعث شد یکم تلو تلو بخوره و بعد بیهوش بشه و بیوفته زمین. به بدن بی‌هوشش خیره شدم و منتظر موندم یه حرکتی بزنه، اما هیچی. با وجود اینکه کله پاش کرده بودم باز هم از درون داشتم می‌ترکیدم. می‌خواستم جمجه‌اش رو خورد کنم...

انگشتام رو دور میله محکم‌تر کردم و بردمش بالا تا دوباره بزنمش، اما دست تونی پایین میله رو گرفت و نگذاشت.

سرم رو چرخوندم و وقتی لبخند روی لب هاش رو دیدم گیج بهش نگاه کردم.

"حداقل می‌دونم یه حس‌هایی بهم داری"

توی این لحظه کلی بدبختی داریم که بهش فکر کنیم و اون الان نگران احساسات من نسبت به خودش بود؟!دیگه نتونم تحمل کنم و سرش داد بزنم.

"این زن می‌تونست تو رو بکشه و تمام چیزی که تو بهش فکر می‌کنی اینه که من به تو احساس دارم؟!"

تونی چشم‌هاش رو چرخوند و با بی خیالی نگاهم کرد.

"اون بی خطره استیو!؛چوب دستیش رو شکوندم دیگه... می‌خواد چیکار کنه؟ با یه شیرینی بکشتم؟"

حرف‌هاش مثله آب روی آتیش بود و باعث شد آروم بشم. نفس عمیقی کشیدم و میله رو ول کردم، دستام رو دور گردن تونی حلقه کردم و کشیدمش توی بغلم. اولش تعجب کرد، اما بعدش آروم شد و دست‌هاش رو دور کمرم حلقه کرد.

THE ALPHA'S BITCH WITCHOnde histórias criam vida. Descubra agora