مطمئنا اینکه چانیول پیشنهاد خرید رفتن رو بده باعث میشه که بکهیون شاخ دربیاره ولی در حقیقت هر چی دست روی سرش کشید خبری از شاخ ها نبود
با هیجانی که به صورت خود جوش توی قلبش به وجود میومد لباس پوشیده و حاضر منتظرش بود. توی حال داشت با فرفره اش روی میز بازی میکرد و به نوار طلایی رنگی که موقع چرخش روش ایجاد میشد نگاه میکرد . احتمالا این یکی از زیباترین هدیه هایی بود که تا به حال از کسی گرفته بود . جین روشن و تی شرت آبی آسمانیش به خوبی روی تنش فیت شده بود .
بالاخره وقتی صدای باز و بسته شدن در اتاق چانیول رو شنید بلند شد ایستاد
چانیول با لباس هایی مشکی و جین خاکستری تقریبا تنگش به سمتش میومد
بکهیون شخصا دوست داشت روزی رو ببینه که این پسر دست از پوشیدن تی شرت های اور سایز تیره اش دست برداره و لی خب..... نمیتونست منکر جذابیت سبک مخصوص چان بشه . کلاه لبه بلند مشکی ای روی موهاش گذاشته بود و مثل همیشه موهای روی پیشونیش تا حد زیادی جلوی چشمهای درشتش رو گرفته بودن .
وقتی نزدیک تر اومد بکهیون تونست ببینه که لبخند محوی روی لبهاشه :
آماده ای ؟
بکهیون هم لبخندی زد :
آره . اول بریم خرید یا صبحونه بخوریم؟
چانیول به ساعتش نگاه کرد :
تا صبح زوده بریم اونجا به زودی شلوغ میشه
بکهیون موافقت کرد :
پس بزن بریم
اول منتظر بود تا چانیول بگه تاکسی خبر کنه یا خودش یکی بگیره اما پسر بلندقد به سمت درب ورودی راه افتاد و بکهیون هم بدون اینکه سوال پیچش کنه دنبالش رفت
بی هیچ حرفی از باغ گذشتن و از ساختمون خارج شدن
بک هنوز هم نمیخواست سوال کنه . اون روز رو به چانیول میسپرد و میگذاشت که اون هدایتش کنه
چانیول دستهاش رو داخل جین تنگش فرو برده بود و قلنبگی کیف پولش از جیب پشت جینش به روشنی قابل مشاهده بود .
بکهیون مجبور بود قدم هاش رو تند تر برداره تا بهش برسه .
همونطور از کوچه خارج شدن و چانیول از پیاده رو به سمت بالا راه افتاد . مغازه ها تازه داشتن باز میکردن و هوای خنک صبحگاهی خیلی خیلی دوست داشتنی به نظر میرسید
بکهیون تندتر راه رفت تا به شونه های چانیول برسه و در آخر پرسید :
هی.....اونجا نزدیکه ؟
چانیول سرش رو برگردوند و بهش نگاه کرد :
او...آره از الان تا 5 دقیقه دیگه میرسیم
VOUS LISEZ
This Is Me
Fanfictionروزهای اولی که دیده بودمش مطمعن بودم از کاری که دارم انجام میدم از راهی که میرم قبل از شناختنش همه چیز واضح و برنامه ریزی شده و درست به نظر میرسید درست مثل چیزی که دوست داشتم باشه... اما دنیای من بعد از اون... طوری تغییر کرد که دیگه حتی نمیدونم شخ...