3

435 92 3
                                    

همه خونه نایل جمع شده بودن تا سر ساعت مشخص حرکت کنن.
ن-گایز! ما نمیتونیم الان بریم.
رو به زین و هری که تو آشپزخونه بودن گفت.
ه-آم...اونوقت چرا؟
ن-خب...نمیتونیم دیگه.
ز-نایل؟
ن-آم...خب...اهههه. شان 15 دقیقه دیگه میاد اینجا. و من دیروز بهش گفتم که ما داریم میریم و...خب اون خودش میخواست بیاد لندن و الان می‌خواد باهامون بیاد ویلا.
ه-واو شان!؟خدایا فکر کنم دوسالی میشه ندیدمش.
ن-آره. انگار همین دیروز بود که تو فرودگاه باهاش خداحافظی کردیم. زین نمیخوای...
تا نگاهش به زین افتاد زبونش بند اومد. زین با چشمای درشت تقریبا خیس بهش خیره شده بود.
ن-هی زین داداش خوبی؟
حرفی نزد.
ن-زین؟
نایل یه جورایی داد زد. طوری که بقیه بخاطر صدای نایل اونجا بودن. اما زین حرکتی نکرده بود. الکس نگران سمتش رفت و دستش رو روی شونه های زین گذاشت.
ا-زین بیب حالت خوبه؟
اما تنها کاری که زین کرد این بود که تو چشمای الکس نگاه کنه. بعد سریع دستش رو روی دهنش گذاشت و بیرون دوید.
ا-چی شده؟
ن-نمیدونم من فقط بهش گفتم شان داره میاد.
ا-شان؟شان مندز؟
ن-آره.
ا-اونا هنوز با هم دوستن؟
و باعث شد بقیه با یه قیافه( وات د فاک ) نگاهش کنن.
ا-آره فهمیدمش. زین هر وقت هیجان زده میشد اینجوری میشد. مخصوصا در مورد شان. و بعدش صدای دادش میومد که میگفت:
ز-خدای من شان داره میااااااااد.
و صدای پاش اومد که داره میدوه و صدا نزدیکتر میشد. همون موقع زین پیداش شد و دستاشو باز کرد و تو بغل الکس پرید. و الکس طوری که انگار انتظارشو داشت زینو تو بغلش گرفت و چرخید.
ز-الکسی!! شان داره میاد!! بعد دو سال! خدایااااااا!...
زین همونجوری که از الکس آویزون شده بود، تند تند و پشت سر هم حرف میزد و الکس از شدت کیوت بودنش تند تند و محکم به پیشونیش و گونه هاش و چونش و بینیش و در آخر لب هاش بوسه زد. زین تند تند کلمات رو با لحجه ی خاصش ادا میکرد. همون موقع صدای زنگ در تو خونه پیچید و خبر از رسیدن رفیق چند سالشون داد. تقریبا همه سمت در پرواز کردن. در باز شد و چهره دوست چندین و چند سالشون نمایان شد. شان مندز که جدیدا حرفه خواندیگی رو پیش روش گرفته بود، با لبخندی به اون جمعیت آشنا خیره شد.
ش-سلام بچه ها.
لو،ن،ز،ه-شااااااان!!
خب لیام زیاد با شان آشنا نشده بود و اون و مایا و الکس به ترتیب با لبخند، تعجب و لبخند به اون جمعیت نگاه میکردن. بالاخره اون ۴ نفر دلشون اومد که از شان کمی فاصله بگیرن.
ش-اوکی خوش آمد گوییتون گرمتر از چیزی بود که تصور کردم. اوه مرد عرق کردم...
خنده هاشون توی حیاط پیچید و چه صحنه ای زیباتر از این؟
ن-زود باشین بریم تو. شان که یکم استراحت کرد، حرکت میکنیم.
ش-اوه نه نایل من اوکی‌ام. مخصوصا اینکه رانندگی قرار نیست بکنم و تو راه میخوابم.
ن-آو عزیزم. اما من میخواستم ماشینو بسپارم به تو...
ش-خب عشقم تو گوه خوردی که همچین خواسته ای داری.
ن-خیلی خب بابا. عوضی. خودم میرونم. بیشعور.
و چندتا فحش دیگه نثار شان کرد. چند دقیقه‌ای وقت برد که همه سوار ماشین‌هاشون بشن و سمت ویلای عموی نایل حرکت کنن.
.
.
.
.
خب...
سلااااااام😁
چه خبر چه میکنین؟
یه سوال دارم.
ایده میخوام برای لری. چیکارشون کنم بچه هامو؟ زودتر شروعش کنم یا اینکه هنوز زوده؟
کاور رو دیدین؟ فک کنین زین با این چشما و حالا یه لبخند گنده به الکس خیره شده. خداااااااا🥺🥺🥺
خب...فن گرلیمم کردم. امیدوارم که از این پارت خوشتون اومده باشه. اگه خوشتون اومده بوک رو به دوستاتون و زیام گرل ها معرفی کنین حتما.
قلب بهتون💜🌈

Me, when you came {Ziam.M}Where stories live. Discover now