10

359 60 40
                                    

ز-هی بیب.
و لیام رو بوسید. یک هفته‌ای میشد که با هم توی رابطه بودن و اونا فهمیده بودن که چقدر خوب فیت هم میشن. چقدر راحت و قشنگ زین توی بغل لیام جا میشه و چقدر لذت بخش لباشون هم رو کامل میکنه. الان هم زین خونه لیام بود تا با هم غذا بخورن و بعدش برن خونه نایل.
لی-سلام عشق.
لیام بعد از بوسه جواب داد.
ز-امروز چطور بود؟
امروز چطور بود؟ وقتی لیام میخواست از شرکت خارج شه یه برگه زیر برف پاک‌کن ماشینش بود و وقتی لیام اونو خوند، دروغه اگه بگه کمی نترسید. روی کاغذ نوشته بود:
~از زین فاصله بگیر!
لی-خوب بود بیب. روز تو چطور بود؟
ز-آه. پرمشغله. امروز مجبورم کردن بشینم ده تا طرح بکشم. خلاقیتم ته کشید.
و همونطور که روی پاهای لیام روبه‌روش نشسته بود، خودشو توی آغوش لیام رها کرد و دستاشو دورش حلقه کرد. لیام هم دستاش رو دور زین حلقه کرد و آروم دستاشو رو کمرش کشید. کاری که باعث لبخند ملیح زین شد و لیام همونطور که سر زین روی سینش بود، لبخندش رو دید و ناخودآگاه لبخند زد.
لی-اوه پس امروز من باید بشقابامون رو تزئین کنم؟
ز-آره لیوم میخوام خلاقیت دوست‌پسرمو ببینم.
لیام با لبخند باشه ای گفت و آروم لباشو روی لبای زین قرار داد و نرم و کوتاه بوسیدش. زیر زانوها و کمر زین رو گرفت و بلندش کرد. بردش تو آشپزخونه و گذاشتش روی کانتر.(همون اپن خودمون. اومدم بنویسم کانتر نوشت گلنار😂😂کثافت فهمید این‌کاره‌ایم😂) زین شروع کرد به حرکت دادن پاهاش به عقب و جلو و دستاشو کنار بندش گذاشت. و لیام کیوت بودن و هات بودن زین اونم تو یک زمان رو تحسین کرد. سمت یخچالش رفت چند‌تا خرت و پرت برای تزئین بشقاباشون برداره که صدای زنگ در بلند شد و نگاه هر دوی اونا رو به سمت در کشید.
ز-منتظر کسی بودی؟
زین با چشمای درشتش به لیامی که خودش هم تو تعجب دسته کمی از زین نداشت نگاه کرد.
لی-نه واقعا.
با لحنی که کمی تعجب توش احساس میشد گفت و ادامه داد.
لی-میزم ببینم کیه.
زین باشه کوتاهی گفت و با نگاهش لیامی که سمت در میرفت رو بدرقه کرد. لیام در رو باز کرد و پشتش یه پسربچه رو دید.
لی-سلام؟
پسره-سلام آقا. یه آقایی گفتن این کاغذی بدم به شما.
و کاغذ رو جلوی لیام گرفت. لیام کاغذ رو از دست پسر بچه گرفت و اون پسربچه سمت دوستاش رفت و اونا برای بازی از اونجا دور شدن. لیام با اخم به کاغذ خیره شد و در رو بست. سمت آشپزخونه رفت. جایی که زین منتظر لیامش بود تا سؤالاش رو شروع کنه. لیام وارد آشپزخونه شد و روی صندلی روبه‌روی زین که هنوز روی کانتر بود نشست و کاغذ تا شده رو باز کرد.
~میتونی این دفعه اینو یه اخطار در نظر بگیری آقای پین. طوری که قبلی ها رو در نظر نگرفتی. از زین مالیک دور شو! دوست ندارم از راه خشونت ‌از وارد شم. پس مثل یه بچه خوب بکش کنار.
ز-لیام؟ خوبی؟
زین به وضوح متوجه پریدن رنگ لیام شده بود.
لی-آ...آره خوبم. کجا بودیم؟
ز-لیام کی جلوی در بود؟چی تو اون کاغذه بود که باعث شد انقد بهم بریزی بیب؟
زین واقعا نگران شده بود. اما قرار بود لیام از اون تهدید و خون روی کاغذ به زین چیزی بگه؟ هرگز؟
لی-چیز مهمی نیست بیب.
و اون کاغذ رو مچاله کرد و زیر آب گرفت که به کلی نابود شه.
ز-مطمئنی لی؟
لی-مطمئنم لاو.
(اما میترسم نویسنده بلایی سرت بیاره.) جملش رو تو ذهن و قلبش دفن کرد. حتی فکر اینکه کسی بخواد به زین آسیب بزنه باعث میشد قلبش مچاله شه. زین لبخند کوچیکی زد. میدونست لیام نمیخواست نگرانش کنه. برای همین سعی میکرد ذهن کنجکاوشو از اون کاغذ دور کنه. آروم دستاشو دور گردن لیام حلقه کرد و بوسه‌ای روی لبای مردش(ععععرررر مردش🥺) گذاشت.
ز-لیوم.
لی-جان لیوم.
ز-گشنمه.
و لباشو بیرون داد و چشماشو گرد کرد. باعث شد که لیام برای بار هزارم توی دلش قربون قیافه کیوت پسرش رفت و سریع روی لباش نوک زد. توی بغلش بلندش کرد و روی صندلی گذاشتش و سمت بشقابا رفت تا غذا رو توشون بکشه.
***
ن-هی بویز!
نایل رو بغل کردن و سمت بقیه رفتن و اونا رو هم در آغوش کشیدن. کنار هم روی مبل دونفره نشستن و لیام دست راستشو روی پشتی مبل دقیقا پشت زین گذاشت. میدونست زین اینجوری دوست داره. میگفت وقتی تو این حالته حس میکنه یکی همیشه پشتشه. که مراقبش باشه. زین هم به لیام تکیه داد.
ه-خب. قراراتون چطور پیش میره؟
و این سوال هری تعجب اون دوتا رو به دنبال داشت.
لی-ها؟
ز-چی؟
لو-بسه دیگه. دارین پنهونش میکنین. عشق نباید از کسی پنهون بشه.
ز-همونطور که مال تو و هری پنهون نبود؟
و حرف زین خنده جمع رو به دنبال داشت.
ه-منو لو فرق داریم احمق جون. حالا بگو ببینم. چطورین؟
لی-ما عالی‌ایم.
لیام گفت و با لبخند به زین نگاه کرد. همونطور که زین این کارو کرد.
ز-طوری که حتی تصورشم نمیکردیم.
ش-آره. مرسی ممنون. منو نایل هم خوبیم.
اما خب این چیزی نبود که اونا انتظار داشتن. درسته؟
ز-ش...شما...شماها...
لو-شما...عوضیا...
لی-تو...و...نایلر...
ه-شما فامیل قرار میزارین.
نایل از آشپزخونه با بطری‌های آبجو بیرون اومد و بعد از اینکه اونا رو روی میز گذاشت، کنار شان نشست و شان یه بوسه کوچیک روی لبای نایل زد و با لبخند از هم جدا شدن.
لی-از کی؟
ش-شاید از دو هفته پیش؟
ه،ز-بیخیال!!
لو-شما گوزوها با هم سر قرار رفتین و به عنتون هم نبوده که به ما بگین یا نه؟
ن-راستش ما میخواستم مطمئن شیم.
ش-و الان مطمئنیم.
ز-این خیلی خوبه گایز.
ه-بهتون تبریک میگم.
لی-الان که فکر میکنم کنار هم کیوتین. مگه نه لو؟
لیام از عمد لویی رو صدا کرد تا اون موجود چشم اقیانوسی به حرف بیاد.
لو-آره. خیلی.
لویی با یه لبخند کوچیک گفت.
ه-خب مثل اینکه امروز پر از سوپرایزه!
لی-آره. بوده و هست.
لیام آروم زمزمه کرد. طوری که هیچکس نشنید.
.
.
.
.
سلااااااام😁
خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چه خبرا؟
یه سوال. دیروز که یک سمپتامبر بود یه خبری توی تیک تیک دیدم که یه اسکرین شان از توییتر بود و نوشته بود آلبوم جدید هری به اسم home روز بیست هشت سپتامبر(فقط تاریخش🥺🥺) منتشر میشه. میخواستم ببینم شما این خبر رو دیدین و این خبر چقدر صحت داره چون منو از دیروز دیوونه کرده.
انی وی...
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه. برای حمایت از من میتونین انگشتتون رو بسی ملایم روی اون ستاره بی‌صاحاب بزنین. توی کامنت میتونین نظرتون رو راجب استوری بهم بگین یا کلا بشینیم تو کامنتا حرف بزنیم.
قلب بهتون💜🌈

Me, when you came {Ziam.M}Where stories live. Discover now