زین خوب شده بود. با اینکه فقط چند روز از بریک آپش با الکس میگذشت اما زین به خودش برگشته بود. و هیچکس براش از محبت و حمایت کم نزاشته بود. اما یه نفر اونجا بود که احساس میکرد این همه توجه برای زین زیادیه. فکر میکرد اون پسر احمق ریز لیاقتشو نداره. خب آره...اون مایا بود. اون از بچگی تو پر قو و منبع توجه بزرگ شده بود و الان اینکه ببینه جمعی که توشه داره به یه پسر توجه میکنه، خب براش درد داشت.
ن-زین میتونی بیای کمکم کنی؟
ز-آره اومدم.
ز-از روی مبل بلند شد و سمت آشپزخونه رفت.
لی-لویییییییییی!؟!؟!؟
لو-اوپس. گندش سر این گند اعصاب در اومد.
لیام اومد توی آشپزخونه و زین شروع کرد به خنده. سر و صورت و کل بدن لیام پر از آرد شده بود.
لو-آو. لیام. عزیزم. من این تله رو برای شان گذاشته بودم. متاسفم.
لویی با لحنی که شیطنت خالصانه توش موج میزد گفت.
ش-لویی تو خیلی عوضیای!!
شان گفت و افتاد دنبال لویی و لویی...خب اون با گفتن میگ میگ فرار کرد.
ن-لیام. کار از دست و صورتتو بشور گذشته. میخوای دوش بگیری؟
لی-خواهشا. دیگه نمیدونم از دست اون لویی عوضی کجا فرار کنم.
لو-آهای پینو. من شنیدم!
لی-منم گفتم که بشنوی!
لیام هم مثل لویی داد زد. اون دوتا بیشتر مواقع به هم میپریدن و این همیشه خنده بقیه رو به همراه داشت.
ن-خیلی خب. برو تا برات یه دست لباس بزارم تو اتاق.
لیام رفت و حتی اهمیتی نداد که مایا اونجا با چشمای اشکی نگاهش میکنه. اون تنها دختر اون جمع بود و شاید این طبیعی بود که اونا تحویلش نمیگرفتن. اما محض رضای خدا. از نظر همشون مایا مظخرف بود. بعد از اینکه لیام وارد حمام شد، نایل زینو کشید و بردش تو اتاق.
ن-خب. الان سلیقتو میخوام مالیک. من تو انتخاب لباس افتضاحم. تو بیا انتخاب کن.
و خب زین با چاشنی تعجب مشغول شد. و انقد مشغول شد که متوجه نشد نایل از اتاق رفت بیرون. همون لحظه نایل اومد تو. نیشخند عجیبی رو لباش بود.
ن-waiting here for someone
(Too much to ask)
ز-خفه شو نایل.
ن-اوکی ادامه بده.
زین با مهارت عجیبی لباسا رو کنار هم گذاشت و اونا رو با هم ست کرد. داشت به شاهکارش نگاه میکرد که با صدای لیام به خودش اومد.
لی-آم...هی زین.
ز-او. هی لی. من دیگه داشتم میرفتم.
و سریع با گونههای سرخ از اتاق خارج شد. لیام آروم خندید و به لباسا نگاه کرد. کاملا مشخص بود که زین تمام تمرکزش رو جمع کرده و سعی کرده بهترین ترکیب قرن رو بسازه. بهترین ترکیب قرن؟ خب این چیزی بود که لیام فکر میکرد. گرچه اگه به لیام بود خود زین رو بهترین ترکیب قرن میدونست. چون لعنتی اون در حد فاک جذاب بود. به خودش اومد. ربع ساعت تمام به زین فکر کرده بود در حالی که دوست دخترش پایین بود. خودش هم نمیدونست چش شده. لباساشو بی وقفه پوشید و پایین رفت. اما هرجا رو نگاه کرد مایا نبود. خب لیام هم اهمیتی نمیداد. رفت توی آشپزخونه و دید که زین با کیوت ترین حالتش به شان که داشت ماجرایی رو تعریف میکرد خیره شده. خب اون پسر حتی ذرهای براش تلاش نمیکرد.
ش-و اونجا بود که دنیل بیشعور منو هل داد و افتادم تو استخری که آبش با آب دریاچه تو زمستون فرقی نمیکرد.
همه میخندیدن اما چرا خنده زین لیامو جذب خودش کرده بود؟
ش-هی لی. به ما میپیوندی؟
لی-حتما!
و صندلی کنار زین رو برای نشستن انتخاب کرد. مسئلهای که هیچکس دلیلش رو نمیدونه. زین نگاه کوتاهی به ایام انداخت و سریع نگاهشو دردید. فکر نمیکرد لیام انقدر تو این لباسا جذاب بشه.
ه-راستی لیام. رفتم از مایا بپرسم چیزی میخواد یا نه اما نبود. نمیدونی کجاست؟
لی-احتمالا خسته بوده و رفته خونه. خب شان میگفتی.
و لیام خیلی قشنگ بحثی که میدونست مورد علاقه زین نیست رو تغییر داد. شان وسط تعریف کردن یه خاطره بود که گوشی لیام به صدا در اومد. گوشیش رو برداشت و با دیدن اسم روث از بقیه عذر خواهی کرد.
لی-ببخشید. خواهرم روثه. باید جواب بدم.
لی-الو روثی.
ر-لی..ام.
صدای روث گریون و پر از درد بود.
لی-روثی چی شده؟
صدای بلند و نگران لیام بقیه رو هم نگران کرد.
ر-لیام...ب...با...بابا...
لی-بابا چی روث؟
لیام آرومتر اما نگرانتر گفت.
ر-بابا...ت...تصادف کرده...و...همین الان...رفت.
گریه روث شدیدتر شد و لیام...خب اون انقد شکه شد که حتی نتونست تلفن رو بیشتر از اون نگه داره.
لی-بابام.
ه-لیام چی شده؟
لی-بابام رفته. (اوکی اینجا از عبارت he's gone استفاده میشه که قشنگ نبود بنویسم مرده چون هیچکس اینو نمیگه :| پس از فعل رفتن استفاده کردم.)
و چشماش شروع به اشکی شدن کرد.
.
.
.
.
خب...
سلاااااام😁
بابت دیروز که آپ نکردم شرمنده. حالم خوب نبود و تقریبا داشتم میمردم. نترسینا. کرونا نبود😂😂. خب. از وضعیت ووت ها و سین ها راضی نیستم. کامنت ها که اصن بماند. تا حالا یه کامنت هم توی هیچ پارتی نداشتیم. جواب به سوالام هم ندادین. سین های پارت قبل سه برابر ووت هاش شده بود و این بده. میدونم سین ها اوکیه ولی نباید ووت میدادین؟
انی وی...به خاطر اینکه دیروز آپ نکردم امروز دو پارت آپ کردم. برین لذت ببرین. ووت و کامنت هم یادتون نره. حمایت باعث بلس شدن روح نویسنده میشود.
قلب بهتون💜🌈
YOU ARE READING
Me, when you came {Ziam.M}
Fanfictionمن دوسش داشتم...اما اون منو نمیدید:) زیام استوری لیام تاپ امیدوارم خوشتون بیاد قلب بهتون💜🌈