fun time with avengers 1 (complete✔️)

199

بهترين روز در دنيا و نه جهان ديگه امروز بود

لوكي اين رو وقتي كه از صبح كه چشم باز كرده بود حس كرده بود .
رو تخت نشست و چشماش رو مالوند و
به لباس خوشرنگ سبزش كه گوشه اتاق ،تن مانكن چوبي بود نگاه كرد .
لبخندي شيرين لب هاش رو تزئين كرد ،از همين الان تو دلش كيلو كيلو قند داشت اب ميشد .
خيلي ذوق داشت تا شب اين لباس رو بپوشه و توش بدرخشه
اون عاشق توجه خوب مردم ازگارد بود .

رو تختي نقره ايي رنگ رو كنار زد ، از افكارش بيرون پريد و
از روي تخت پايين اومد ،خودش رو از ايينه قدي گوشه اتاقش ديد زد.
اوپس ...
براش مهم نبود كه الان وسط اتاقش برهنه اس
نور خورشيد تا وسط اتاق پيشروي كرده بود ،لوكي به اهستگي قدم برداشت و با لوندي خودش رو به نور رسوند و تن بلورينش رو در اختيار لمس هاي گرم نور گذاشت .
گرما به اهستگي به زير پوستش نفوذ كرد و نفسي به ارومي كشيد ، دستي تو موهاي مشكي پريشونش كشيد

بعد از كلي تعريف و تمجيد از هيكل بي نقصش جلو ايينه
به سمت لباس مراسمش رفت .
رگه هاي طلايي جلوه زيبايي به لباس سبز رنگ داده بودن

خودش رو كنار ثور تصور كرد
كه چقدر با هم زوج عالي ميشن
مثل دوتا ياقوت ميدرخشن
زيبا و كامل كننده.

انقدر محو افكارش بود كه متوجه نشد در باز شده !

ثور براي اينكه توجه لوكي رو به خودش جلب كنه با انگشت اشاره اش دوتا ضربه اروم به در زد و لوكي با سرعت برگشت سمت ثور و با ديدنش
هيسي كشيد و خودش رو پشت مانكن چوبي قايم كرد و سعي كرد جيغ نزنه .

لوكي:خداي من ثوررررر!چرا در نزدي؟؟؟من لختم!

ثور دست هاش رو گذاشت روي لپ هاش تا بتونه خنده اش رو كنترل كنه .

ثور:ميدونم لختي ،بخاطر همين در زدم ولي متوجه نشدي و منم ...عاااح خودت بعدش رو ميدوني كه...اومدم و تو و بعدش...خداي جذابيت رو ديدم...

لوكي خنده ارومي كرد و دستش رو روي شونه مانكن گذاشت

لوكي:خوب بازم ادامه ميدي يا نميزاري من برم يه حمومم برسم ؟

ثور:اوههه پس جلو حموم رفتنت رو گرفتم !باشه ميرم...

لوكي:بدون بوسه؟

ثور برگشت سمت لوكي و چشماش رو ريز كرد

ثور:ببينم امروز خداي شرارت نقشه ايي تو كله اش نيست؟

لوكي:نه !معلومه كه نقشه ايي تو كله ام نيست! كامان...زمانت براي گرفتن يه بوسه رو داري از دست ميديااا