11:❄

1.4K 284 14
                                    

دو روز گذشته و جیمین نیومده!
نگرانشم، در عین حال ازش متنفرم.
اونم مثل تو منو ول کرده، مگه نه؟
اما با تمام این حرف‌ها...نگرانشم،
کاش یکم بیشتر به حرف‌هاش توجه کرده بودم و شماره‌ی واحد لعنتیش رو میفهمیدم.

از روی تخت بلند شدم.
مقابل سینک ایستادم.
کنار سینک هفت تا ظرف بود که هیچکدومش مال من نبودن.
مال جیمین بودن.
همه‌اشون شسته و تمیز بودن.
در یخچال رو باز کردم، خالی بود.
این نشون میده که این چندوقت بخاطر غذا و خوراکی‌هایی که جیمین میورد و به زور بهم میداد زنده موندم.

در یخچال رو بستم.
یه یادداشت روی درش نظرم جلب کرد.
یه شماره تلفن بود. زیرش نوشته بود،
"پارک جیمین"

Heal Me | ᴊᴍ+ʏɢTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang